سیوپنج دقیقه راه رفتم و سی دقیقه بعدش فقط خودم را باد زدم. آتش افتاد به جانم. هر کاری کردم که گرگرفتگی تمام بشود یا شدتش کم بشود اما نشد. تمام تنم توی آتش میسوخت و خیس آب شدم. کی و کجا گفته که این حملهها کم میشوند؛ هم تعدادشان و هم شدتشان. نشده و بعید میدانم که بشود. دیروز جوراب و پاپوشهام را نپوشیدم و حملهها بیشتر بودند. هم شدتشان و زمانشان. امروز از صبح جورابهای سبز ضخیمم را پوشیدهام و پاپوشهام را. چند روزی میشود….