مموار را برای استاد فرستادم. جان کندم و نوشتم. حالم موقع نوشتنش بهم ریخت. با بازنویسیاش هم بدتر میشدم اما چارهای جز نوشتن نداشتم. حالم بعد از جلسه مشاوره یکشنبه هنوز جا نیامده. یک فکری به سرم زده که بعد از تمام شدن ده جلسهام ادامه ندهم. چرا؟ چون فکر میکنم توی دو موقعیت مرا درک نکرد. اینکه انتظار داشته باشم از روانکاوم که توی شرایط سخت و نفسگیر درکم کند انتظار بیجایی است؟ شاید. نمیدانم. خوشحالم که فردا کلاس ناداستان دارم و ناراحتم که یکشنبه تزریق….