شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

برای خاطر جوانی

امروز صبحانه نخورده با بابا رفتم برای درخواست کارت ملی‌ام. کارت ملی و شناسنامه‌ام را بابا چند ماه پیش گم کرده. یک مقنعه از مری قرض گرفتم. برای کارت ملی خودشان توی همان مرکز پیشخوان عکس می گیرند و چه عکس درب‌وداغانی.

بعد رفتم دو ساعت نشستم توی بانکی دولتی که کارت تاریخ گذشته‌ام را برایم عوض کنند و نکردند. گفتند بروم خودم توی فلان سایت و درخواست بدهم که سه روزه بیاید در خانه‌. حالا اگر بانک خصوصی می‌رفتم همین امروز کارت را کف دستم می‌گذاشتند.

آمدم خانه و صبحاناهارم_ صبحانه‌‌ ناهار شده‌ام_ را خوردم و بعد از کمی استراحت و قهوه روزم نشستم پای سیستم و مموارم را بازنویسی کردم. آخ که تجربه غرقگی در نوشتن را با هیچ تجربه‌ای عوض نمی‌کنم. نیاز به یادآوری دارم که مدام و مدام به خودم یادآوری کنم که لحظات نوشتن چطور می‌تواند می‌توانم زنده‌ام کند، چطور می‌توانم این لحظات را زندگی کنم و جزء عمرم حساب نشوند. به این فکر می‌کنم برای اینکه جوان بمانم باید بیشتر و بیشتر بنویسم. برای خاطر جوانی بنویسم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *