شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

پوشه‌ی ادامه‌دادن

تکلیف کلاس ناداستان جلسه به جلسه که پیش می‌رود سخت‌تر می‌شود. سخت که نه نیاز به زمان گذاشتن دارد و بازنویسی و خواندن منابع مرتبط. من با این حوصله کم نمی‌توانم توی مبحثی عمیق بشوم که بعد بخواهم تحلیلش کنم و بعد چیزی یاد بگیرم و چند خطی بنویسم. اما تمام تلاشم را می‌کنم که شده سطحی انجامش بدهم. همین انجام دادنش حالم را جا می‌‌اندازد.

برای این هفته مموار باید بنویسم. یک مموار پانصد کلمه‌ای. اما قبلش بهتر است یک سری تمرین‌ها که استاد داده انجام بدهم که مغزم را ورزش داده باشم و بازیابی مموار برایم سبک‌تر بشود. ممواری که باید بنویسم یک صحنه است از جمعی که به دلیلی یا دلایلی مرا محکوم کرده‌اند و طرد شده‌ام. آقای طلوعی می‌گوید ذهن انسان بخاطر کارکرد مراقبتی‌اش خاطراتی از این دست را پاک می‌کند. قرار است یک خاطره پاک‌شده را بازیابی و بازسازی کنم.

حالم خوب نیست. دو روز است دوست دارم دیوار را گاز بگیرم. از صداها منزجرم حتی صدای کسانی که دوستشان دارم. شده‌ام همان آدم بی‌اعصاب روزهای شیمی‌درمانی. چه خوب میشد اگر جایی بود بدون آدم که می‌شد رفت و زندگی کرد؛ شده برای چند روز. که نه به دیگران آسیب بزنم و نه نگرانم بشوند. آنقدر آنجا می‌ماندم که بالاخره راه بیرون آمدن از سیاهی را پیدا می‌کردم.

از این بی‌حوصلگی و نوسان حالم خسته شده‌ام، اطرافیانم حتما خسته‌تر از من هستند. شاید هم عمق خستگی آنها زیاد نباشد و نگران باشند؛ عمق نگرانی‌شان بیشتر از خستگی‌شان باشد. فکر می‌کنم همین است.

امیدی ندارم که فردا روز بهتری است اما چاره‌ای هم جز ادامه‌دادن ندارم. گزینه‌های روی میز؟ هیچ. فقط یک پوشه است که بزرگ روی آن نوشته ادامه‌دادن..

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *