شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

خانه

_ دلش می‌خواهد. _ چه چیزی را؟ _ رقص و پایکوبی . _ طنین نوایی که نیست! با چه موسیقی؟ _  مدتی است که برای رقصیدن به موسیقی خاصی نیاز ندارد. نوایی از دورنش شنوایی‌اش، جانش را نوازش می‌کند. هر لحظه! گاهی صدایش آنقدر بلند می‌شود که حس می‌کند نرقصد بازنده‌ است. . _ با چشم‌های بسته می‌رقصد؟ _بله. برای همسویی با نوا و دیدن نوازنده‌اش. وقتی  کفشِ رقص پا می‌کند کار تمام است. او هست ولی نیست. نشسته است خیال در سکوتِ لحظه به تماشا و….
صدای موسیقی که پیانو  تمامش را تصرف کرده است زیاد می‌کند پیانو لحظه را هم سرشار از ملودی‌ها می‌کند. خیال نشسته کنار صفحه کیبورد می‌گوید: بنواز تو هم درحال نواختن هستی او ملودی‌ها را می‌نوازد و تو روی تن کلمات احساسات را او برای نواختن آهنگش ملودی دارد ملودی تو برای نواختن احساساتت هستند. و کیبوردی داری به وسعت دایره لغاتت تو احساس اکنونت را می‌نوازی او خاطره‌ای را شاید و آرزویی تو لحظه حال را و او گذشته یا آینده را در حال نواختن زندگی هستید…..
هفته پیش چند شبی بی‌خواب شدم. وقتی بیخواب می‌شوم تا خود صبح بیدارم. نمیتوانم نه کتاب بخوانم نه بنویسم و نه فیلم ببینم. فقط توی رختخواب غلت می‌زنم و خیره به پنجره منتظر روشن شدن آسمان می‌شوم. به خوردن قرص خواب هم اعتقادی ندارم. تنها علاج بی‌خوابی‌ام صدای ضبط شده خودم است. در لحظات شب‌زنده‌داری از پنجره اتاق شاهد این هستم که شب چادر سیاهش را از زمین جمع می‌کند و میدان را به خورشید می‌دهد. زمان بین دم‌دمای آخر کار جمع آوری شب و زمان اتصالش….
ایده این نوشته با یک توییت در ذهنم ایجاد شد. توییت این بود: قرص آرامبخش این روزهای من دو وعده در روز است. شب قبل خواب و صبح قبل از بیدار شدن. کتاب‌های صوتی با دوز بالای پنجاه. من بیشتر از سه سال است که شب‌ها قبل از خواب مدیتیشن می‌کنم. در هر شرایطی که باشم فرقی نمی‌کند. مسافرت باشم یا مهمان داشته باشم، مریض باشم یا اصلا قرار نباشد که  شب‌ها بخوابم. مدیتیشن سر جایش محفوظ است. اما. بعد از این اما نقطه نیاز بود. چون….
این روزها بیخ گوشم نجوا می‌کند. آنقدر آرام که برای شنیدن صدایش باید در سکوت بنشینم تا متوجه منظورم بشوم.. _وقت پروانه شدن است به هم یاد‌آوری کنیم هر کس یک پیله است که درانتظار پروانه شدن است. کوچک و بزرگ ندارد همه روزی پروانه می‌شویم من و تو فقط می‌توانیم پیله خودمان را باز کنیم و بیرون بیاییم. کسی نمی‌تواند به دیگری کمکی کند. تنها کمک این است که به پیله کناری سقلمه‌ای بزنیم. پیله خشک صدا می‌دهد تق تق ..تق تق این یعنی وقتش است…..
_خواستم از احوالات این روزهای سرزمینم بگویم. احساس کردم تارهای صوتی‌ام بهم گره خورده‌اند و صدایی از آنها در نمی‌آید. انگشتانم سرد شدند به طوری که نوکشان را احساس نمی‌کردم. واقعا دلم می‌خواهد از حال خوب حرف بزنم. از وصال و نیکی بنویسم. از خنده‌های مستانه‌ای که از شادی گوش کوچه‌ها و خیابان‌ها را کر کند. از رقص و پایکوبی بگویم که تن لحظه‌ها را نوازش می‌دهد از عشقی که سرور شده و در چشمان مردمان سرزمینم قد علم کرده است.. از شور زندگی بگویم که از….
به ساعت نگاهی انداختم. خیلی وقت است که ساعت‌هایم عقربه ثانیه گرد ندارد. به دیوارهای اتاقم هیچ ساعتی آویزان نیست. و اگر بنا باشد بخرم حتما ساعتی بدون عقربه شمار می‌خرم.  اگر می‌شد ساعتی اختراع کنند که هیچ عقربه‌ای نداشته باشد من اولین مشتری آن بودم. حرکت عقربه‌ها مُشوشم می‌کند حتی اگر  صدا نداشته باشند. یکی از دوستانم گفت ساعت دیجیتالی علاج درد توست. ولی نه، با تغییر هر ثانیه ۲۳٫٫٫٫۲۴٫٫۲۵٫٫٫ هنوز همان اضطراب به سراغم می‌آید. _ مشکل کار من کجاست؟ چرا از گذار لحظات در….
دلش می‌خواهد سفر کند. با خیال. خیال را صدا می‌زند. می‌بیند که نشسته روی قفسه کتابخانه‌هایش _ نیازی نیست صدایم کنی، من همیشه همراهت هستم. _خوب آدم گاهی دلش می‌خواهد کسی را که دوست دارد صدا بزند. بعد از اتفاقی که سال های دور تجربه کرده، فهمیده که تا می تواند باید کسانی که دوست دارد را با اسم صدا بزند. بلند، یا نجواکنان. چون معلوم نیست که  آیا فرداهایی هستند که عزیزانش را صدا بزند، که آنها جوابش را بدهد؟! _ امروز می‌خواهی مرا در آسمان….
دو عبارتی که متوجه شده‌ام زیاد از آنها استفاده نمی‌کنم. نمی‌دانم خوب است یا بد. این هم خصلتی است که به آن مبتلا شده‌ام. همه ما در طول روز بارها ازاین دو ساختار استفاده می‌کنیم. فکر می‌کنم کارشان این است که حسرت و افسوس را در جانمان جا دهند و لحظات را چرکین کنند. آه را از جانمان بالا می‌آورند و فضای اطراف را ناله باران می‌کنند. حسرت و افسوس معمولا تنها نمی‌آیند و با خودشان گاهی خشم و کینه و تنفر را صدا می‌زنند. لعنت به….
_چه کاری برای این روزها می‌شود انجام داد؟ چه اقدامی که غبار غم و اندوه و ناامیدی را از جانمان، جسم‌مان، زندگی‌مان، سرزمین‌مان و حتی کره زمین بشوید و ببرد؟ آسمان داریم. ابرهای سفید داریم. ولی غباری سیاه و کدر مانعی شده بین ما و آسمان که نبینیم آسمانِ جانمان، زندگی و شهرمان را. این غباردر دل تک‌تک آدم‌های این دیار هم جا کرده است. به این فکر می‌کردم که این غبار از کجا می‌آید؟ جنسش از چیست؟ _ مهم نیست چه جنسی دارد و از کجا….