هفته پیش چند شبی بیخواب شدم. وقتی بیخواب میشوم تا خود صبح بیدارم. نمیتوانم نه کتاب بخوانم نه بنویسم و نه فیلم ببینم.
فقط توی رختخواب غلت میزنم و خیره به پنجره منتظر روشن شدن آسمان میشوم.
به خوردن قرص خواب هم اعتقادی ندارم. تنها علاج بیخوابیام صدای ضبط شده خودم است.
در لحظات شبزندهداری از پنجره اتاق شاهد این هستم که شب چادر سیاهش را از زمین جمع میکند و میدان را به خورشید میدهد.
زمان بین دمدمای آخر کار جمع آوری شب و زمان اتصالش به روز و طلوع آفتاب را دوست دارم.
این زمان و آرامآرام روشن شدن آسمان برایم زیباترین لحظات است. بخصوص اگر تمام شب را تا خود صبح پلک روی هم نگذاشته باشم.
اگر بخواهم این تصویر را ببینم که هیچ تدبیری بر بیخوابی نمیاندیشم. ولی اگر فردا کار مهمی داشته باشم کافی است هندزفری را در گوشم بگذارم و صدای خودم که مطلبی خواندهام را بشنوم. کار پلکها و خروس بیمحلِ هوشیاری خلاص است.
این ماجرا از تابستانی که گذشت و با کتاب پونه مقیمی شروع شد. کتاب را میخواندم. بین هر متن مکث میکردم. فکر میکردم.
باخودم گفتم اینها مطالبی است که هر ازچندگاهی بهتر است به خودم یادآوری کنم. این شد که کتاب را خواندم و صدایم را ضبط کردم.
یک شب بعد مدیتیشن خواب به چشمانم نمیآمد. بیهوا ریکودر پایین تختم را برداشتم، هندفری را در گوشم گذاشتم و تمام.
از آن شب به بعد هر موقع که خواب به چشمانم نمیآید_ فرقی نمیکند در چه ساعتی از شبانهروز باشد_ با صدای خودم، خودم را خواب میکنم.
کتابهایی را صوتی میکنم که دوستشان دارم. به منظور رعایت قانون کپیرایت فایلهای ضبط شده را به کسی نمیدهم. مگر اینکه نویسنده راضی باشد یا از چاپ کتاب ده سال گذشته باشد.
اینجا هشتگ میزنم برای خودم و روزهایی که در پیش دارم و همه کسانی که به دنبال خلق عادتهای خوب هستند.