_ دلش میخواهد.
_ چه چیزی را؟
_ رقص و پایکوبی .
_ طنین نوایی که نیست! با چه موسیقی؟
_ مدتی است که برای رقصیدن به موسیقی خاصی نیاز ندارد. نوایی از دورنش شنواییاش، جانش را نوازش میکند. هر لحظه!
گاهی صدایش آنقدر بلند میشود که حس میکند نرقصد بازنده است.
.
_ با چشمهای بسته میرقصد؟
_بله. برای همسویی با نوا و دیدن نوازندهاش.
وقتی کفشِ رقص پا میکند کار تمام است.
او هست
ولی نیست.
نشسته است خیال در سکوتِ لحظه به تماشا
و نوازنده هم
رنگ نوا با گلهای پیراهنش
عطر نوا با سیاهی موهایش
نور نوا با چشمهایش
لطافت نوا با گلبرگهای رنگارنگ پیراهنش
و ملودی نوا با چین پیراهنش
درهم میآمیزد.
همه با او در این بزنم میرقصند.
_ نوای درونش را من هم میشنوم.
_چطور ممکن است؟
_ همین که نمیتوانم چشم از او بردارم.
نوا شور را هم در پاهایش ریخته است. ببین!
زمین را هم
بوسه باران میکند
ریتم پاهایش.
من و تو
و لحظه هم مهمان این بزمیم.