اگر هفده لنفم به جای سطل زباله آزمایشگاه الان زیر بغلم بود دستم اینقدر توی حرکت احساس سنگینی و ناتوانی نمیکرد. به کی و چطور بگویم_ با چه لحن و با چه کلماتی _ که بله خطر مرگ عبور کرده اما جاهایی از شهر طوفانزدهام قابل بازسازی نیست! نه بدنم میتواند و نه خدای بدنم کاری کند. توی روز مدام باید از سرکوچههایی بگذرم که خانههایی ویران دارد، خانههایی که نه مصالحش پیدا میشود و نه قابل بازسازی است. بغض میکنم و گریه؛ اگر دکتر نمونهبرداری….