مصدرهای چسب

هفته سی‌ام شروع شد؛ سی هفته است که روزگار دارد جور دیگری برایم پیش می‌رود. دو روز گذشته مهمان داشتیم و من بعد از ۱۶ ماه دو تا از خاله‌هایم را دیدم؛ خاله پ و ف و آقای ص شوهر خاله. این دیدار بهم چسبید. با چی؟ با حرف‌زدن، گریه‌کردن، غرزدن، خندیدن، عصبانی‌شدن، بغل‌کردن و […]

شورش

دیروز مهمان داشتیم و من هیچ کاری نکردم الا حرف زدن. حوالی ساعت نه شب که شد خوابم گرفت. مگر می‌شود آدم با حرف‌زدن اینقدر انرژی‌اش تحلیل برود؟ بله می‌شود. کسی که از جنگ برگشته باشد بله خسته می‌شود. همچنان با بدنم قهرم. وقتی به یکشنبه و وقت دکتر فکر می‌کنم دندان‌هایم تا سرحد قروچه […]

نمی‌دانم

الان بزرگترین ندانم‌کاری که دارم جور زندگی کردن است. نمی‌دانم چطور باید زندگی کنم. زندگی قبل از نقطه ویرگول چطور بوده که پیامدش شده بیماری. حالا چه کاری انجام ندهم که برگشت دوباره نداشته باشد؟ اصلا آیا به سبک زندگی‌ام ربط دارد یا چه؟ خوشحال بودم واقعا؟ چقدر عجله عجله زندگی می‌کردم؟ گاهی فکر می‌کنم […]

شرطی شدن

تاریخ‌های شیمی‌درمانی‌ام بیست‌و‌یک روز با هم فاصله داشت؛ سه هفته. یکشنبه به یکشنبه می‌رفتم که دارویی تزریق کنم که قرار بود سیلاب توی بدنم راه بیندازد. دقیقا همین کلمه. چون برای از بین بردن سلول‌های معیوب می‌زد سلول‌های سالم را هم می‌کشت؛ دقیقا همین کلمه. آمپولی روز بعد از شیمی‌درمانی دور نافم تزریق میشد که […]