شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین
وقتی گفت که صبح‌های زود با گنجشک‌ها و درخت انجیر همسایه حرف می‌زند و می‌گوید درخت زیبا هر روز برایم پنج تا انجیر بنداز، گنجیشگ‌های خوش صدا انجیر سهم من را با خودتان نبرید، برایش عجیب بود تا اینکه که یک روز صبح برای آب دادن به سرخس تازه احیا شده به حیاط پشتی رفته بود و انجیرهای کف حیاط را دید بود. هم درخت انجیر و هم گنجشک‌ها با مادرش معاشرت می‌کنند. گفته بود که مورچه‌های خانه هم صدای مادرش را می‌شنوند و با او حرف….
چند روز پیش موقعی که  داشت دنبال  عکسی می‌گشت یک عکس توجهش را جلب کرد. عکسی که به او گفت یک روز بنشیند و در مورد ترس‌هایش بنویسد. بارها به بهانه‌های مختلف از نوشتن در مورد این موضوع طفره رفته بود. ولی امروز نشست که بدون ترس از ترس بنویسد. از چیزهایی که می‌ترساندش، که تپش قلب می‌گیرد، که عرق سرد بر پیشانی‌اش می نشانند. که تحت هر شرایطی که باشد اگر سراغش بیایند می‌شود حس غالب و دیگر حس‌ها همه کنار می‌روند که فقط ترس باشد….
_شب هنگام در شهر چرخید و پای تمام درخت های شهر رفت ازشان اجازه گرفت و شاخه های خشکشان را جدا کرد تا درون یک گاری بگذارد، بیرون شهر برود تا با آنها یک نردبان بسازد. نردبانی که او را به آسمان برساند. _که چکار کند؟ _این شب شب واقعی نیست، شب واقعی چنین سیاه و غمبار نیست، چنین طولانی و طاقت فرسا، حتی متعلقات شب را هم صاحب شده است، ماه و ستاره ها را. وقتی به آسمان رسید تمام ستاره ها و البته ماه را….
قبل از شروع مراقبه شبانه ام تمام داشته ها و نداشته هایم را از جسمم و روحم جدا میکنم و درون گلدان توی طاقچه می گذارم و خودم را رها میکنم. کلاهی تصور میکنم_کلاهی شبیه کلاه شعبده بازها. یک عالمه کبوتر طلایی از آن خارج میشود، کوچک و بزرگ، آنقدر تعدادشان زیاد است که تصور میکنم جریان نوری از کلاه در حال خارج شدن است. تصویری جادویی مقابل چشمانم خلق شده است! _ قرار است با این کبوتر ها و این نور چه کنی؟ سوار بر یکی….
رؤیای امشب من… داشتن یک باغچه است.باغچه ای جادویی! اری .باغچه‌ای در یک گاری. با گلدان های بزرگ و کوچک با درختچه‌ها و درخت‌هایی که در آن گلدان‌هایی کاشته شده است. گیاهان باغچه من میوه و محصول دارند. با باغچه‌ام در شهر می‌چرخم. راه می‌روم، آواز می‌خوانم و کمتر حرف می‌زنم. گاهی می‌رقصم بدون آهنگ. من برای رقصیدن به آهنگ نیاز ندارم. آهنگی همیشه در درونم در حال نواختن است. کافی است حواسم را کمی از محیط اطراف بگیرم و بخواهم که آنرا بشنوم. آدم های شهر….
_کجا ایستاده ای؟! از کدام مسیر میروی؟ هدفت چیست؟ حال دلت چطور است؟ خوشحالی؟ مرددی؟ ویا حتی دلزده و غمگینی؟! _هر چیزی هست به جز رضایت و شادی _چرا؟ _یعنی تو نمی دانی؟ چرا نمیخواهی واقعیات را ببینی؟ چرا چشم بسته ای و فقط شعار سر می دهی؟ _می دانم، همه چیز را هم می بینم و هم می شنوم. برای تغییرحالت چه کرده ای؟ _هیچ، یعنی میدانی نمیدانم که چه کنم. راه درست، هدف درست و حس زیبا چیست! خیلی وقت است که خوشحالم نبوده ام،….
_فرچه رنگ را بردار _بازهم فرچه ؟ این بار قرار است چه کنم؟ _به رنگی آغشته اش کن _چه رنگی؟ _رنگی که دوست داری. روی دیوار اتاق حیاط همسایه بیمارستان بانک مدرسه کارخانه هر جایی که آذوقه مان را تامین می کنیم آسفالت خیابان سنگفرش پیاده رو و حتی مرز بین کشورها. ترسیم کن قلبی بزرگ را به بزرگی قلب خودت شهر را شفا بده با عشق _ مگر ممکن است !؟ رمقی نمانده. عشق تعارف متعددی دارد، زادگاه و خواستگاهش هم در افراد متفاوت است. چطور….
قلم به نور قلبش می‌زند آنرا روی کاغذ می‌گذارد نور کلمه می‌شود کاغذ نور می‌شود امضا می‌زند از نور به نور هر کس که کاغذ را دست می‌گیرد کلمات را چاپ می‌کند می‌فروشد می‌خواند نگه می‌دارد و حتی می‌نگرد نور می‌شود. نور کلمات، کاغذ، چشم، قلب، دست و حتی پول را از خود لبریز می‌کند. من که درباره نور نوشتم هم نور شدم. و تویی که این کلمات را خواندی می‌گوید: تو نور بوده‌ای، هستی و خواهی بود من برای یادآوری آمده‌ بودم. به جمع کسانی که….
نفس کشیدن برایش سخت شده است، سالهاست که این حس و حال هر از چند گاهی بالا می اید، مدتی با هم همنشین می شوند و نمی فهمد چطور و کی می رود. اندوه را با دم وارد ریه هایش میکند و با بازدم بیرون می دهد. دلتنگی مثل یک عنصر همراه با عناصر دیگر در هوا ، در تنفسش و در دم و بازدمش بالا و پایین می رود، نه در ریه اش می ماند و نه از هوای دمش می تواند تفکیکش کند. وقتی به….
روز اولی که وارد مدرسه شدم را یادم نمی اید ولی روز اخری که مدرسه را ترک کردم خوب یادم هست. یکی از دوستانم به من پیشنهاد داد که چند هفته اخر سال را جای او در یک مدرسه غیرانتفاعی پسرانه و ابتدایی تدریس کنم. کل زمان تجربه یک ماه و چند روز بود.  نگویم از سرکشی شان و  روش های متفاوتی  که بکار بستم تا عنان کلاس را به دست بگیرم. کلا  تن صدای پایینی دارم، کم عصبانی میشوم.  اتفاقات روزهای اول هم صدایم را باز….