شب رفتنی است

_شب هنگام در شهر چرخید و پای تمام درخت های شهر رفت ازشان اجازه گرفت و شاخه های خشکشان را جدا کرد تا درون یک گاری بگذارد، بیرون شهر برود تا با آنها یک نردبان بسازد. نردبانی که او را به آسمان برساند. _که چکار کند؟ _این شب شب واقعی نیست، شب واقعی چنین سیاه […]

صلح

قبل از شروع مراقبه شبانه ام تمام داشته ها و نداشته هایم را از جسمم و روحم جدا میکنم و درون گلدان توی طاقچه می گذارم و خودم را رها میکنم. کلاهی تصور میکنم_کلاهی شبیه کلاه شعبده بازها. یک عالمه کبوتر طلایی از آن خارج میشود، کوچک و بزرگ، آنقدر تعدادشان زیاد است که تصور […]

رویای امشب من

رؤیای امشب من… داشتن یک باغچه است.باغچه ای جادویی! اری .باغچه‌ای در یک گاری. با گلدان های بزرگ و کوچک با درختچه‌ها و درخت‌هایی که در آن گلدان‌هایی کاشته شده است. گیاهان باغچه من میوه و محصول دارند. با باغچه‌ام در شهر می‌چرخم. راه می‌روم، آواز می‌خوانم و کمتر حرف می‌زنم. گاهی می‌رقصم بدون آهنگ. […]

بودن

_کجا ایستاده ای؟! از کدام مسیر میروی؟ هدفت چیست؟ حال دلت چطور است؟ خوشحالی؟ مرددی؟ ویا حتی دلزده و غمگینی؟! _هر چیزی هست به جز رضایت و شادی _چرا؟ _یعنی تو نمی دانی؟ چرا نمیخواهی واقعیات را ببینی؟ چرا چشم بسته ای و فقط شعار سر می دهی؟ _می دانم، همه چیز را هم می […]