شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

اردیبهشت ۵, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

امروز با مامان و بابا رفتم عینک انتخاب کردم. عینک نزدیک‌بینی. نمی‌توانم روی چیزی که می‌خوانم چشم‌هام را نگه دارم. انگار عدسی چشم‌هام یادشان رفته چطور خطوط را روی هم می‌انداختند و تصویر واضح می‌دادند. خطوط اطراف شی یا کلماتی که دست می‌گیرم ثابت نمی‌ماند. انگار توی دستم تکان می‌خورند. وقتی اینطور می‌شود عقب یا جلو می‌برمش تا واضح بشود. کمی کارم راه می‌افتد اما بعد از چند دقیقه خسته می‌شوم و بعد عصبی و کتاب یا شی را کنار می‌گذارم. حالا دوتا عینک دارم. پیر شده‌ام؟….