شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

فروردین ۱۹, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

امروز روز دوم برنامه بود. اوضاع چطور بود؟ تحت کنترل. هر تیکی که بعد از انجام کار زده میشد انگار خونی بود که توی رگ‌های خشک و چسبانم تزریق میشد. با و در مورد تنهایی حرف زدم. یادم باشد در اولین فرصت که نه اما قبل از تمام شدن فرصت زندگی‌ام در مورد تنهایی یک جستار بنویسم. من تنهایی را یک چاه سیاه می‌بینم، چاهی که وقتی به وجودش واقف می‌شویم شکه می‌شویم، می‌ترسیم، ناراحت می‌شویم و ناامید. حتی ممکن است بخواهیم زندگی‌مان را تمام کنیم. این….