به وقت اولین روز از فروردین صفحهای جدید در وردپرس باز کردم که یادداشت امروز را بنویسم. لحظهی سال تحویل بیدارم نکرد اما صدای آب چرا. ساعت حوالی هشت صدای آب شیرین بیدارم کردم مامان را صدا زدم مامان گفت چیزی نیست. صدای آب بیشتر شد کمتر نشد. بیشتر از بیستوچهار ساعت گذشته را باران داشتیم، مری گفت باران است و شاکی شد که چرا مامان را بیدار کردهام. مامانی رفت توی هال و صدایش بلند شد که وای خانه را آب دارد میگیرد. من و مری….