مری و مامان صبح رفته بودند اداره پست. صبحانه را تنهایی خوردم و داشتم قهوه را آماده میکردم که صدای پیامک گوشیام که توی اتاق بود ریز به آشپزخانه رسید. گفتم پیام صبحبخیر و است با فنجان قهوه میروم اتاق. وقتی پیامک را باز کردم پیام بانک بود؛ ۵۰۰ تومن واریز شده بود. منتظر هیچ واریزی نبودم. مری و مامان که آمدند پرسیدم، کار آنها نبود. میدانستم علی هم نبوده. گفتم کسی اشتباه پولی واریز کرده و باید منتظر زنگ بانک باشم. عصری با مری و طاها….