شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

اسفند ۴, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

از زودرنجی‌ام خسته شده‌ام. از همه چیز و همه کس به بادی دلخور می‌شوم. بغض می‌کنم، دلخور می‌شوم، گریه می‌کنم و قهر می‌کنم؛ به کّرات و فواصل زمانی کم. نزدیکانم می‌دانند و حواسشان بیشتر از قبل بهم هست اما نمی‌توانم از غریبه‌‌ها توقع رفتاری مطابق میلم داشته باشم. از فروشنده کفش گرفته تا معلم کلاسم. واقعا در توانم نیست که برای همه توضیح بدهم در چه شرایط روحی و جسمی عجیبی قرار دارم. وقتی هم جایی گیر می‌کنم که مجبور می‌شوم بگویم درگیر بوده‌ام حال عجیبی دارم…..