شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

بهمن ۲۹, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

خسته‌‌ام. از نگران بودن خسته‌ام. از دودیدن خسته‌ام. از بیکاری خسته‌ام. خسته و بی‌حوصله. این خستگی را با چه کاری در کنم؟ چطور انرژی رفته را احیا کنم؟ چطور امید را مثل همین تزریق‌ها توی رگ روح و جسمم تزریق کنم؟ چطور دست زندگی را بگیرم و پا‌به‌پاش بروم؟ از باد و باران و آفتاب عبور کنیم بدون دلسرد شدن و با تمام قوا. حرفی ندارم. امروز جلسه شانزدهم تزریق بود. هم دلم خواب می‌خواهد و هم نه. بدن کوفته‌ام را لش کرده‌‌ام روی تخت و مدام….