وقتی از من عبور میکنی _میدانی که شیشهای بیرنگ هستم برای عبورت. حضورت باران میشود و بر لحظاتم میبارد لبخند میشود و صورتم را آذین میبندد از یک طرف تا طرف دیگر آذینی از چراغهای رنگرنگ و کاغذهای به طرح گل نور میشود در چشمهایم همهمه میشود در گوشم سرور میشود در جانم اطرافیانم میگویند: ما هم دعوتیم؟ جشنی بر پا شده است. باران لبخند آذینهای رنگارنگ همهمه و شادی سرور مگر جشن غیر این است؟! جشن کلمه هم میشود دستم آنها را روی کاغذ میریزند و….