وقتی از من عبور میکنی
_میدانی که شیشهای بیرنگ هستم برای عبورت.
حضورت
باران میشود و بر لحظاتم میبارد
لبخند میشود و صورتم را آذین میبندد
از یک طرف تا طرف دیگر
آذینی از چراغهای رنگرنگ و کاغذهای به طرح گل
نور میشود در چشمهایم
همهمه میشود در گوشم
سرور میشود در جانم
اطرافیانم میگویند:
ما هم دعوتیم؟
جشنی بر پا شده است.
باران
لبخند
آذینهای رنگارنگ
همهمه و شادی
سرور
مگر جشن غیر این است؟!
جشن کلمه هم میشود
دستم آنها را روی کاغذ میریزند
و مردمان آنها را شعر مینامند و میخوانند.