شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

جشنی در شیشه‌ایی شفاف ..

وقتی از من عبور می‌کنی

_می‌دانی که شیشه‌ای بی‌رنگ هستم برای عبورت.

حضورت

باران می‌شود و بر لحظاتم می‌بارد

لبخند می‌شود و صورتم را آذین می‌بندد

از یک طرف تا طرف دیگر

آذینی از چراغ‌های رنگ‌رنگ و کاغذهای به طرح گل

نور می‌شود در چشم‌هایم

همهمه می‌شود در گوشم

سرور می‌شود در جانم

اطرافیانم می‌گویند:

ما هم دعوتیم؟

جشنی بر پا شده است.

باران

لبخند

آذین‌های رنگارنگ

همهمه و شادی

سرور

مگر جشن غیر این است؟!

جشن کلمه هم می‌شود

دستم آنها را روی کاغذ می‌ریزند

و مردمان آنها را شعر می‌نامند و می‌خوانند.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *