شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

دی ۱۴, ۱۳۹۸ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

_زمستان بود. از آن زمستان‌های سرد. زمستان بعد از پاییز می‌آید. بله می‌دانیم. این بار اما بعد از پاییزی آمد که اندوه و ناامیدی گرد خودش را روی نور خانه‌های مردمان سرزمینم پاشیده بود. باید کاری می‌کرد. _چه کاری؟ او به تنهایی؟ _ قبلا از جادوی دومینو برات گفته بودم. _چه کاری کرد؟ _ لباس پوشید و راهی شهر شد. از کوچه‌پس‌کوچه‌های تنگ و تاریک شهر گذر کرد. بیخ دیوارها، پل‌های کنار خیابان و بین سنگفرش‌های پیاده‌روها نگاه می‌کرد. _در اولین برف سال دنبال چه بود؟ _بهار….