شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

تکرار تاریخ

دارم یاد می گیرم. صبور باشم ولی منتظر نه!
که زندگی کنم. در حال، خوش و رها. بخواهم ولی نچسبم. رها کنم. به روند زندگی اعتماد کنم
به وقتش غافلگیرم می‌کند.
درست مثل رنگین کمان. اخ که چقدر غافلگیر شدن حال قشنگی است…

دیروز یک دوست مجازی می‌خواست برود سر خاک رفیقش. آن هم برای اولین بار. در اینستاگرام کپشن گذاشته بود که می‌رود و من را به سال ۸۵ برد. منی که اولین بار به دیدنت آمدم. گفتم می‌روی اشکها مجالت نمی‌دهند. بند نمی‌آیند ولی سبک می‌شوی، قرار میگیری.

امروز پیام داد و گفت همین شد که گفتی. گفتم دفعه‌های بعد که بروی به تناسب تعداد رفتنت اشک‌هایت کم و کمتر می‌شوند. این بار اشکها مجال حرف زدنت را ندادند. دفعه‌های بعد حرف می‌زنی، دل سیر! به مرور زمان به جایی می‌رسی که هر جای دنیا که باشی و دلت تنگ شد ناخواداگاه حرف می‌زنی. نشانه‌ای عیان می‌شود و می‌فهمی که تو را می‌بیند و می‌شنود. نشانه‌ها اشک‌ها رو مهمان چشمانت می‌کنند.

با خود سیزده سال پیشم حرف می‌زدم.

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *