دوست ندارم چیزی بنویسم امشب. لکهی توی چشم راستم امروز اعصابم را بهم ریخت. چیزی نیست اما همین که باید سالی یک بار چکش کنم که بزرگ نشده باشد و جلوی بیناییام را نگرفته باشد عصبیام میکند.
امروز سه ساعت نشستم با یک قهوه بازنویسی مموار این هفته را انجام دادم. چشمهام باز نمیشوند. اما راضیام از خودم. احتمالا نمیشود اینجا بگذارمش چون جاهایی از متن زیادی عصبانیام و بدوبیراه گفتهام. اما نگهش میدارم. شاید هم تکههایی از متن را اینجا منتشر کردم. اسم مموار را عنوان این متن میگذارم که یادم بماند. دوست دارم بیشتر باز نویسیاش کنم.
همین.
پینوشت: استاد متن را خوانده بود و گفت بیشتر از اینکه مموار باشد dairy است. گفتم بله شاید بخاطر اینکه dairy زیاد مینویسم.