چیزی برای گفتن ندارم. این روزها سردر گریبانم. هم خودم و هم اتفاقات پیش آمده و هم حرفهایی که با روانکاوم میزنم دست گرفتهاند، دورهام کردهاند و من هم مثل دختر بازی “دختره اینجا نشسته..” جمع شدهام توی خودم و گریهزاری میکنم. از هر موقعیتی استفاده میکنم که گریه کنم؛ از وقت آشپزی گرفته تا توی اسنپ و رختخواب و زیر دوش و موقع پیادهروی؛ فرقی ندارد کجا باشم اشکهام بدون بهانه میریزند. این کلمهها گوشههایشان خیس است. دارم اینجا ثبتشان میکنم که یادم بماند روزی کلماتم….