شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

نسخه‌ی اول

نسخه‌ی اول مموارم تمام شد. می‌دانم کار بازنویسی می‌تواند تا ابد ادامه پیدا کند و من لازم است جایی دست‌هام را از روی کیبورد بردارم. خیلی راحت‌تر از قبل می‌نویسم و این را از برکت نوشتن همین خرده روایت‌هایی می‌دانم که اینجا می‌نویسم و البته تکنیک‌های محمد طلوعی بهم امید داده‌اند که می‌شود برایشان کاری کرد. امروز سردرد داشتم فقط خداکند سرما نخورده باشم. مریِ خواهر و همکاران محترمش سرما خورده‌اند و نگران این هستم که سرما نخورم .

هنوز دم به تله نداده‌ام و بک تست گرفتن را شروع نکرده‌ام. آمده‌ام کمی اینجا بنویسم تا خواب از سرم بپرد و بتوانم کمی کار کنم.

کمی کار کردم اما نخواستم از پیاده‌روی روزم بگذرم. اوضاع چطور است؟ خوب. مامانینا که اینجا هستند خوب.  خوب یعنی: کمتر گریه می‌کنم و حمله‌های اضطرابی گورشان را گم کرده‌اند. چند تایی دکتر باید بروم که دارم تیکشان را می‌زنم. امروز هوا ابری شده بود. گرمای لیزری دیروز گفت بود که باران در پیش است. اما فعلا باد و گردوخاکش نصیبمان شده. ظهر کمی چرت می‌زنم از آرامش حضور مامان و بابا است یا جوراب‌های ضخیمی که می‌پوشم یا هر دو؟!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *