دیشب خوابیدم؛ دو بار بیدار شدم اما فقط برای دست به دست شدن. گر گرفتم اما شدتی آنقدر نبود که گردنم خیس شود و دنبال بادبزن بگردم. امروز هم بعد از ناهار سبک چرت زدم؛ چرتی یک ساعتونیمه. الان که دارم مینویسم خودم باورم نمیشود که یک ساعت و نیم خوابیدهام. ساعت دو تا سهونیم. ساعت دو و نیم گرگرفتگی شبیخون زد اما نتوانست کامل بیدارم کند؛ از روی دست راست به حالت طاق باز شدم و دوباره خوابیدم. با این دو مرحله خواب متوالی فهمیدم شبها خواب خوبی ندارم و این یعنی قسمتی از بیقراریهای روز سهم بیخوابی است.
حالا اینها نتیجه کدام حال یا کار یا رفتار و یا عملی بود؟ پوشیدن دو جفت جوراب ضخیم؛ یک جفت جوراب کوهنوردی و جفتی پاپوش مامانبافت.
همین! چرا یادم رفته بود که مرهم گرگرفتگی پوشاندن پاهام است؟