امروز برای چهارم توی یک سال گذشته رفتم اکو دادم. برای هرسپتین بیستویک روزه باید قلبم چک بشود. دکتر گفت ضربانم پایین است چه قرصی میخورم. وقتی فهمید پرانول میخورم گفت دوز بالایی میخورم کمش کنم. گفتم تعداد حملات را کم کرده گفت بله این کار را میکند اما یک بار در روز بخور. یا دوزش را کم کنم یا یک بار در روز بخورم. نگران گرگرفتگیام که با کم شدن این دارو اذیتم کند. یک قرص میخورم که بیماریام عود نکند. گرگرفتگی از عوارضش است. پرانول میخورم که تعداد و شدتش را کم کند؛ زده و ضربانم را کم کرده. کدام سر را بگیرم برد کردهام؟ برد نمیخواهم آرامش میخواهم. کدام سر نتیجهاش آرامش است؟ یکی به من بگوید ممنون میشوم.
امروز به تعهد فکر کردم. به همین یک پاراگرافی که اینجا مینویسم فکر کردم. اینکه چقدر توی زندگیام به خودم متعهد بودم. جاهایی بودم اما بسیاری جاها بخصوص جاهایی که پای یادگیری کار و مهارتی وسط بود نبودم. عدم استمرارم در ادامهی مسیر و جا زدنم از عدم تعهدم میآید.
صریح و واضح میگویم توی خیلی از موقعیتهای زندگیام به خودم متعهد نبودم. اگر توی مسیرم اتفاقی میافتاد که باید بین تعهد به خودم و مسیرم و دیگران یکی را انتخاب کنم دیگری را انتخاب کردم. چه واقعیت تلخی! مثلا ساعت زبان خواندنم را کنسل کردهام به خاطر بیرون رفتن با یکی از دوستان یا خانواده. پیادهرویام را کنسل کردهام که غذا درست کنم و.. همین کارهای کوچک مشت هستند نمونه خروار.
شاید به این دلیل باشد که نمیتوانم درست برنامهریزی کنم؛ وقتی پای انتخاب وسط باشد و کمبود وقت داشته باشم خودم و اولویتهام را نادیده میگیرم و دستی به بال دیگران میزنم. اینجا حسرت لذت انجام کار خودم آزارم میدهد. گاهی هم خودم را ارجح میدادم اما بعد از نه گفتن به دیگری عذابوجدان لذت تعهد به خودم را کوفتم میکند. این یعنی نمیدانم کجا چی را انتخاب کنم. اولویتهام در زمانهای متفاوت درست نیست.
تعهد به خودم را با نوشتن هر روز توی وبلاگ تمرین میکنم و چه لذتی دارد این استمرار.