شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

تاریخ قشنگ

امروز رفته بودم دکتر پوست و مو. برای زخم روی کمرم. آقای انکولوژ گفتند بروم به یک متخصص پوست نشانش بدهم. گفت چیزی نیست. گفت چیز خاصی نیست اما برای خارش و سرخی زیر سینه‌‌هام یک آزمایش نوشت. وقتی می‌خواست تاریخ بزند با خنده با اینترن‌های دورش گفت: چه تاریخ قشنگی شد. بله امروز 3/2/1 است و البته شنبه.

آزمایشگاه گفت 72 ساعت نباید به پوستم آب بخورد. من؟ منی که روزی دو بار دوش می‌گیرم چطور تحمل کنم؟! کلی کار درمانی دارم این هفته و اصلا حوصله دکتر بازی را ندارم. اصلا. امروز وقت روانکاوم را فراموش کردم و حتی یادم رفته بود بهش خبر بدهم که نمی‌توانم باشم. ساعتی که هر هفته برایش لحظه شماری می‌کردم را از دست دادم.

یک فنجان قهوه گذاشته‌ام کنارم که مموار هفته پیش را بنویسم. حوصله ندارم اما می‌خواهم انجامش بدهم. می‌دانم وقتی شروع کنم به نوشتن انرژی از جایی نامعلوم توی یدنم تزریق می‌شود.

پیاده‌روی دارد می‌شود قسمتی از روتین روزم. چند روزی می‌شود دارم می‌روم توی پارکی که حس خوشی بهش نداشتم پیاده‌روی می‌کنم. کتاب زیر سقف دنیا از محمد طلوعی را توی گوشم می‌گذارم؛ خودش خوانده. من و محمد طلوعی انگار باهم پیاده‌روی می‌کنیم.

امروز کار نکردم. سه روزی می‌شود سمت کار کردن نمی‌روم. از نشدن و نتوانستن می‌ترسم. بهتر است بگویم از شکست می‌ترسم. شاید چون احساس می‌کنم با این اوضاع روحی اگر زمین بخورم بلند بشو نیستم، همین حالا هم که ایستاده‌‌ام زانوهام دارند می‌لرزند و ساق پاهام از زیاد ایستادن خسته می‌شوند؛ از تلاش کردن به اندازه وسع. اما نمی‌شود که بمانم و از جایم تکان نخورم که شاید زمین بخورم. راه برگشت هست اما می‌خواهم جلو بروم شده کشان‌کشان خودم را به ایستگاه بعدی برسانم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *