شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

ایمیل غافلگیرکننده

کلاس امشب ناداستان در مورد سفرنامه‌نویسی بود. باید بروم کتاب‌هایی که آقای طلوعی معرفی کرد را بخوانم ببینم دوست دارم این قالب ادبی را امتحان کنم یا نه. چرا که نه!

امروز سرفه‌هام بیشتر بود. مامان قرص لترزول را توی گوگل زده بود و موقع خواندن عوارضش صدایم زد. سرفه و تنگی نفس یکی از عوارضش بود. خوشحال شد. هیچ حسی نداشتم. یاد دیسک گردنم افتادم که ام‌آرآی بعد از یک هفته نفس‌گیر نشان داد و خیال ما را از متاستاز نبودنش راحت کرد. کارم به جایی رسیده که عوارض داروها را بااینکه اذیتم می‌کنند باید نادیده بگیرم و تازه خوشحال هم باشم که متاستاز نیست.

امروز بعدظهر ایمیلم را باز کردم ببینم نشر اطراف جواب ایمیلم را داده یا نه، جواب داده بود. در مورد متن سوالاتی پرسیده بودند و پیگیر رزمه‌ام شده بودند.

امروز مامان دکتر رفته و برایش قرص فشار تجویز کرده‌اند. باورم نمی‌شود مامان مریض بشود. مامان همیشه از نظر من کلاه‌خود و زره داشت و دارد و هیچ وقت مریض نمی‌شد و نمی‌شود. وقتی مریض می‌شود له می‌شوم چون متوجه می‌شوم فرمانده شکست‌ناپذیر زندگی‌ام هم ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. نمی‌دانم چطور باید خودم را اینطور موقع‌ها آرام کنم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *