قبل از نقطهویرگول مدام به خودم یادآوری میکردم؛ آهستهتر راه برو، آرام غذا بخور، شمرده حرف بزن، صبورانه کار کن، سرصبر آرزو کن و زندگی کن. اما حالا مدام جای کلمهی آهستگی عجله را میگذارم؛ تیز راه برو، زود غذاتو بخور ، تند و تند حرف بزن، چابک انجام بده، زندگی کن که دیر نشه که وقت کمه. وقت کمه؟
اگه وقت کم است باید آهسته زندگی کنم یا سرعتش را بالا ببرم؟ معیار انتخاب زمان باشد که کم است یا لذت که عمیق باشد؟ اگر بخواهم براساس زمان زندگی کنم باید بیوقفه و سریع زندگی کنم و کار. اگر میخواهم براساس لذت باشد زندگیام باید کفش آهستگی پای زندگیام کنم. برای بعضی کارها لازم است عجله کنم؛ آرزوها و هدفها و کار اما برای زندگیکردن برای وقتهای استراحت آهسته باشم. شده پنج دقیقه باشد اما آهسته زندگی کنم. شده پنج دقیقه باشد اما برای اهدافم بدوم. بدوم. این بودن جوری عمیق بودن است شاید.