شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

آسان بگیرم

امروز صبحانه خوردم، پیاده‌روی کردم، تکلیف کلاس فردا شب ناداستان را سرهم کردم_ می‌گویم سرهم چون وقت نبود که از تایپش کنم_ همین! واقعا هیچ کاری انجام ندادم. یادداشت روزانه‌ام را هم ننوشته‌ام. دو بار فشارم را گرفتم نه روی شش بود؛ پایین است. مامان عصبی شد وقتی متوجه شد اما من می‌خندیدم. گفتم تو فشارت بالاست من پایین تو سه تا از پونزده‌تا را بده به من که من برسم به دوازده‌. همچنان سرفه می‌کنم. نمی‌دانم چکار کنم. حالا تا تزریق بعدی ببینم اگر ادامه پیدا کند مجبور می‌شوم به آنکولوژیستم بگویم.

یک آهنگ از هایده توی گوشم گذاشتم و بلند کردم. چقدر بهم چسبید. انگار یادم رفته حسی که می‌توانم از طریقش لذت بی‌پایان ببرم و به جهان عمیقن وصل بشوم شنوایی است.

احساس می‌کنم قفسه سینه‌ام سفت شده. این سرفه‌ها دلیلش واقعا قلبم است یا ریه‌هام؟!

معمولا وقتی چند روز درگیر دکتر و چکاپ می‌شوم چند روزِ بعدش انرژی چندانی ندارم. به یک آخیش بلند و ممتد نیاز دارم که با به بطالت گذشتن روز تامین می‌شود. هیچ‌کاری نمی‌توانم انجام بدهم انگار انرژی‌ام توی مسیر درمان تخلیه شده است.

و می‌گوید اینقدر به خودم سخت نگیرم. سعی می‌کنم اما نمی‌دانم می‌توانم یا نه. کسی که چهل سال به همه آسان گرفته و به خودش سخت گرفته برایش راحت نیست که طی چند روز یا ماه با خودش مهربان باشد.

الان که دارم این یادداشت را می‌‌نویسم بغض ندارم. پنج شب متوالی با گریه خوابیدم اما انگار امشب خبری از اشک‌هام نیست. می‌توانم راحت یخوابم اگر اضطراب یقه‌ام نکند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *