آقایی با قد کوتاه و شکمی بالا آمده جلوی در داروخانه ایستاده، انتظامات بهنظر میرسد از جور و رنگ لباسهاش. خانمی چهل ساله با بچهموهایی که تازه درامدهاند جلوتر از آقای همراهش با پلاستیک دارو داخل میشوند. دور خودشان میچرخند نمیدانند که از پلهها بالا بروند یا از قسمت ویلچررو. بدون شماره میروند سمت باجه پذیرش دارو. زن سرش را داخل باجه میبرد و میگوید شیشه دارویش شکسته بوده که تحویلش دادهاند و جعبه دارو را روی میز میگذارد. داروخانهچی میگوید این دارو را دو نفر قبل از تحویل چک میکنند امکان ندارد شکسته تحویل بدهند، گردن نمیگیرد. مرد همراهش میگوید یک سال است که این دارو را میگیرند سابقه نداشته. لااقل بهشان راهکار بدهد. داروخانهچی میگوید آزاد، باید آزاد بخرین. زن با رنگورویی زرد که هم از بیماری است و هم استرس تهیه دارو زلزده است به داورخانهچی. زنی که نوبت دارویش بوده میگوید آزاد بخرید حالا همین یک بار. زن میگوید بیمه بوده و شونزده تومن داده این دارو را خریده حالا باید هفتمیلیونوسیصد بدهد که به تزریق فردا برساندش.
مرد جعبه داروی شکسته را از روی میز برمیدارد و کارت بانکیاش را کف دست زن فشار میدهد. زن بغض میکند و میرود پول دارو را حساب کند.
تکلیف گزارشنویسی کلاس فردا را میگذارم اینجا. چون قرار است از تکتک قدمهام توی مسیر لذت ببرم. خوب و بد درست و اشتباهی نیست. برداشتن قدمها قرار است بهم لذت بدهد. دارم تمرین لذتبردن میکنم. دارم مزه قدمهای آهسته را میچشم. جایی قرار نیست بروم و به چیزی قرار نیست برسم.