شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

کلمات صحنه‌ای برای خلق یک سمفونی‌

نشسته پای نوشتن

دکمه‌های کیبورد را یک‌به‌یک و یا همزمان می‌فشارد. موسیقی‌ را با فشردن دکمه‌ای در هوایِ جانش می‌ریزد. می‌داند موسیقی و کلمه‌ها همنشینانی اهل دلی هستند. نفس عمیقی می‌کشد.

موسیقی نجوایش را جان می‌دهد

لحظه به لحظه رمق نجوا فزونی می‌یابد

برکه چشم‌هایش را آب فرا می­‌گیرد.

دست از ثبت لحظه برمی­‌دارد

و چشم­‌هایش را می­‌بندد

نجوایش بلندتر می‌­شود.

امان از دلتنگی…

نوشتن،

کلمات،

و

امان از موسیقی.

نجوایش روی ملوی و شعر می­‌رقصد

صدای خواننده درون قلبش نشسته است.

ملودی باران می­‌شود و می‌­بارد بر روحش،

روحش

می‌­چرخد با نجوایش

و با شعر و ملودی هم

این بار اما نه با خنده

با برکه ای از اندوه درچشمانش.

جایی در لحظه خم می­‌شود و دست روی زانوهایش می‌­گذارد.

نجوا جان می­‌بازد

به

هق‌هق.

سر بلند می­کند

صورتش را پهن دشتی می­‌کند رو به باران

مکث..

اینجاست..

باران تمامی ندارد

و

سیلاب چشم هایش هم..

باران ملودی و سیلاب چشم­‌های او یکی می­‌شوند.

پاهایش توان مقابله با این اتحاد را ندارد

نجوایش همچنان از گلویش بیرون می‌آید

بارش،

سیلاب،

قلبش گرم

روحش سیراب از بزمی که به پا شده است.

پیشانی و چشم‌هایش را زیر موهای شب گونه‌اش

مدفون کرده است.

تسلیم می­‌شوند

زمین و او

به صدای خواننده،

نجوایش،

باران ملودی،

و سیلاب چشم‌هایش.

زانوهایش بر زمین بوسه می‌­زند

هق هقش رمق از نجوایش می­‌گیرد

یکی‌شدنشان هق هق را در گلویش سرمی‌­برد

سکوت می­‌شود

که لذت ببرد

از یکی شدن با لحظه،

و تمام متعلقات آن

و او

این تمام چیزی است که هستی می­‌خواست در این لحظه اتفاق بیفتد

و افتاد.

همیشه آنچه که قرار است اتفاق بیفتد، میفتد. تسلیم  لحظه شدن روند کار را تسریع می‌کند. معاهده‌ای نوشته است که به جان جهان بگوید که تسلیم است.

وقت تسلیم شدن انرژی که در انسان تزریق می‌­شود با هیچ چیزی قابل قیاس نیست.

زندگی می­‌کند و تسلیم است.

چرا که اینگونه فکر می­‌کند که برای همسو شدن و بودن است که اینجاست.

خواننده همچنان می­‌خواند و او بازگشته است. انگشتانش روی کیبورد سمفونی این لحظه را پایان می‌دهند. پلک چشم هایش سنگین شده است و انگشتانش همچنان سمفونی را رهبری می­کنند. احساسش را در بطن کلمات می‌­ریزد و کلمات مزین شده به نور را به جهان می‌پاشد. درست است که کلمات این باراندوه را حمل می­‌کنند ولی در آنها می­‌شود نبض  عشق را حس کرد که همیشه زنده است و پا برجا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *