امروز چکار کردم!؟ با مری و م رفتیم پارک تنیس املت خوردیم؛ صبحانه. دور پارک را یک دور پیادهروی کردیم و کمی توی خیابانها ویراژ دادیم؛ صبح سرد و تعطیل.
جلسه رواندرمانی امروز را هم حضور داشتم. به دکتر گفتم که توی موقعیت تصمیمگیری که قرار میگیرم اضطراب امانم را میبرد. نمیتوانم تصمیم بگیرم. در اولین فرصت از مخمصه فرار میکنم یا ته کار را به دیگران میسپارم. حالا این تصمیم میتواند انتخاب قهوه باشد یا انتخاب دکتر، فرقی نمیکند.
اما همین کار هم بهم احساس ناتوانی میدهد چون دوست ندارم کارم را روی دوش دیگران بگذارم؛ منی که همیشه کارهام را خودم انجام میدادم و بیشتر وقتها به دیگران کمک هم میکردم. وقتی عصبانی میشوم آنقدر بد عصبانی میشوم که وقتی قائله میخوابد باور نمیکنم چه کارهایی از من سر زده. هم ناباور و هم پشیمان.
خانم دکتر گفت کسانی که برای مدت زیادی بخاطر مسئلهای فشار زیادی را تحمل کردهاند اینطور رفتارهایی ازشان سر میزند. میتوانم بعضی کارها را به دیگران بسپارم و به این ایده فکر کنم.
امروز ناهاشامم آش ترخینه بود که برای و هم بردیم. عصر آسمان کمی بغض کرده بود اما نتوانست دل سیر گریه کند.
تا قبل از ساعت نه کتابی نخواندهام. بروم ببینم میتوانم تکلیف کلاس را بخوانم یا نه.
در مورد گزارش و نمونههای خوبش خواهم نوشت.