شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

نامه‌هایی برای کوچک‌ترین روشنی

نامه اول

طاها جان قد کشیدای و بزرگ شده ای، دندان­های موشی ات را کشیده اند تا دندان های دائمی­ ات سربیرون بیاورند، امسال به مدرسه می روی. می روی که سواد دار شوی. نگرانت هستم، همیشه! اینکه کسی آزارت ندهد، با کسی کتک کاری نکنی، کسی مسخره ات نکند، اصلا می دانی !؟ ناراحت و نگرانم که ناراحت نشوی، بغض نکنی. با خودم کلنجار می روم که خودم را آرام کنم: اگر اینها برایش اتفاق نیفتد که پسرمان رشد نمی کند، مرد نمی شود.
می نویسم شاید روزی بخوانی.
نمی­­­­ دانم چطور زمین و زندگی روی آن را برایت توصیف کنم، که ناامید نشوی از مردمانش ، که زیادی خوشبینت نکنم. زمین جای خوبی هست…نیست! بگذار یک اقرار کنم: ” خوب” و ” بد” دو صفتی هستند که ما آدم ها اشتباه کرده ایم و آنها را خلق کرده ایم، خوب و بد وجود ندارد. اینکه چیزی برای جایی مناسب نباشد، اندازه نباشد نمی توان صفت بد را به آن داد، فقط جای مناسب و اندازه مناسب را ندارد، همین! حتما جایی دیگر هست که برای آن مناسب است، برای خوب هم همین. اینها را گفتم که بگویم زندگی روی زمین یک فرصت کوتاه است که ما بدون توجه به اندازه ها و جاها، بدون توجه به خوب ها و بدها یاد بگیریم که لذت ببریم، که چه چیزهای خوشحالمان میکند و چه چیزهایی ناراحت، بعد برویم سراغ چیزهایی که ناراحتمان می کند ، ببینیم چرا باید ناراحتم شویم، ایا آن موضوع ارزش این را دارد که حال خوشمان را دست مایه خودش قرار دهد!؟
به گیاهان نگاه کن، حیوانات را ببین، بزرگ و بزرگ تر می شوند. زمان که میگذرد رشد می کنند و بزرگ می شوند. ما هم برای همین به زمین آمده ایم. آمده ایم که رشد کنیم. گیاهان و حیوانات برای رشد کردن به آب، غذا و نور خورشید احتیاج دارند، ما هم برای رشد به چیزهایی نیاز داریم. ما یک فرق بزرگ با گیاهان و جانوران داریم علاوه بر جسممان چیز دیگری در وجودمان است که آن هم به مانند جسممان و با آن باید رشد کند. اسمش “روح” است. ما راه پر پیچ و خم تری در پیش داریم، سخت؟؟؟ نه… اتفاقا راه ما لذتبخش تر از آنهاست. غذای جسم همان چیزهایی است که گیاهان و جانوران می خواهند حالا بیشتر یا کمتر تفاوت زیادی ندارند.
از غذای روح برایت بگویم: ممممم….. اصلا روح چیست؟! روزی که خواستیم به دنیا بیاییم خالق این جهان یک تکه از وجودش، نورش را به ما داد.” ما آدم ها اسم آن را روح گذاشتیم. این نور کوچکی که به ما داد شد چیز گرانبهایی ست، خیلی توی زندگی زمینی به دردمان می خورد. میتوانیم با کمک آن مسیر درست را پیدا کنیم.منتهی ما آدم ها یادمان می رود که این اصلا وجود دارد یا چه کاربرد هایی دارد.همه ما این نور را داریم، وقت هایی پیش می آید که ناامید از همه کس و همه جا هستی میتوانی چشم هایت را ببیندی و نور وجودت را حس کنی، زمان هایی هست که در اوج شادی و شعف هستی آن زمان هم میتوانی چشم هایت را ببندی و حسش کنی. آهان!!!! می خواهی راهکار نشانت بدهم که مثل ما آدم بزرگ ها فراموشش نکنی؟! این نور را تو می توانی بزرگ و بزرگ تر کنی، وقتی بزرگ شود تو دیگر نمیتوانی نادیده اش بگیری. چطور رشد میکند؟؟ اولین قدم دوست داشتن خودت است. عاشق خودت باش، خودت را اذیت نکن، تو فوق العاده ایی. کارهایی انجام بده که خوشحالت می کند لبخند روی لبت می آورد. با هر لبخند تو نور هم لبخند می زند و بزرگتر می شود. اولین قدم خیلی مهم است، مهم ­ترین قدم است اگر این قدم را درست برنداری ادامه راه ممکن است به بیراهه بروی.

قدم دوم دوست داشتن دیگران است، کمک کردن به دیگران است، اینجا هم نور کوچک لبخند می زند و بزرگتر می شود.با هر کاری که انجام میدهی و نور لبخند می زند بزرگ و بزرگتر میشود. آونقدر بزرگ که تو حسش میکنی _ هر لحظه و هر جا_ و نمیتوانی نادیده اش بگیری. نور که خوب رشد کند حالت خوب است، همیشه. هر جا که بروی حال اطرافیانت هم خوب می شود. وقتی جایی حالت خوش نیست کافی ست چشم هایت را ببندی، از نور بپرسی که چرا!؟ خیلی وقت ها دلیل حال ناخوشت نادیده گرفتن اوست. این نور چقدر رشد میکند؟؟ این بستگی به تو دارد. که چقدر غذا به آن بدهی. این موضوع را هیچ وقت فراموش نکن: نور را خالق به تو داده، تو نور هستی و نور تو. از تو جدا نیست. وقتی که این موضوع را درک کردی یعنی رشد نور به حد کافی بوده است.

کلام اخر این  جمله را فراموش نکن : تو نور هستی!

 

نامه دوم

سلام

آقای صالحی معلمت از تو تعریف و تمجید کرده است. ولی یک نکته هم گفته است. اینکه وقتی می‌خواهد مشق شب را تعیین کند اخم‌هایت توی می‌رود. پسر خوب ما مشق نوشتن را دوست ندارد. اخم نکن! اینجایی که یاد بگیری پس مقاومت نکن عزیزم. زمین یک مدرسه بزرگ است که تا آخرین لحظه عمرت برایت تکلیف و درس دارد. راستی یادم نرود که بگویم هفته‌هایی که بعد‌ظهری هستی آرام از پله‌ها پایین برو. کیف سنگینت نکند که کار دستت بدهد. سرویس مانده که تو را سوار کند پس عجله نکن.

بعضی نامه‌هایی که برایت می‌نویسم کوتاه هستند. در لحظه‌‌ای که به تو فکر کرده‌ام و دلم خواسته که همین چند جمله را برایت بنویسم.

گاهی وقت ها هم برایت تلگراف میزنم.

 

 

نامه سوم 

شش ماهه بودی که با تقلا می‌نشاندمت روبروی تلویزیون که فوتبال ببینی، که علاقمند به فوتبال شوی. که بزرگ شدی با هم بنشینیم، تخمه آفتابگردان بخوریم و با پوست‌هایشان کوه بسازیم و فوتبال ببینیم. حالا به تو زنگ می‌زنم و ساعت‌های پخش برنامه‌های فوتبالی را می‌پرسم. بزرگ شده‌ای و عاشق فوتبال، همان شد که خواستم. اما هنوز این فرصت را پیدا نکرده‌ام که با هم یک مسابقه فوتبال ببینیم، که برایم بازی تفسیر کنی، که صحنه گل را بازسازی کنی. موقع تماشای هر بازی‌ی تو را جلوی تلویزیون می‌بینم که دراز کشیده‌ای و تک‌و‌تنها بازی را دنبال می‌کنی. اما صحنه دوام زیادی ندارد و با فرصتی که در بازی پیش می‌آید و گزارشگر فریاد می‌زند خودم را تنها می‌بینم که نشسته‌ام و بدون تخمه بازی را می‌بینم. در تدارکم که برنامه‌ای برای دورهمی‌مان بچینم. من، تو، ظرف تخمه‌ی آفتابگران و یک بازی فوتبال… چه شود!

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *