شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

نامه‌ی عذرخواهی از دست چپم

نشسته‌ام پشت میز. با مداد سیاهی که از آخرین تمیزکاری اتاق مری به غنیمت آورده‌ام می‌نویسم. روی ورق باطله‌ای که لغات جدید را تمرین می‌کنم

اِهم… یک … دو… سه… امتحان می‌کنم!

صدا می‌آید!؟

این قلم در دستان من حکم همان بلندگویی را دارد که با آن برنامه صبحگاهی مدرسه را شروع می‌کردند.

دستم… دستم…. دست چپ عزیزم! صدایم را می‌شنوی؟
چرا!؟ موقع نوشتن خسته می‌شوی!؟ این متن حاوی نوازشی برای تو است. بشنو جانِ دل و بدان که نازت خریدار دارد.
تو جزء عزیزترین، زیباترین و ارزشمندترین دارایی‌های من هستی. می‌دانستی این موضوع را؟
آن روز کزایی را به یاد دارم. در معرض آسیبی قرار گرفتم و این تو بودی که از من در آن موقعیت محافظت کردی. یک تنه جلوی خطر ایستادی اما خودت آسیب دیدی، اذیت شدی. گریه کردم، خیلی زیاد! نه برای دردش، برای اینکه نکند این درد در تنت مزمن بماند و مدام این جمله را تکرار می‌کردم و می‌کنم: دست چپ عزیزم!

من همیشه دوستت داشتم و دارم و از اینکه توانایی‌هایت محدود شده بسیار ناراحتم. عذاب وجدان اینکه چرا مراقبت نبودم هر بار که می‌بینم خسته می‌شوی خانه‌ای بر سرم آوار می‌شود و دیوانه‌ام می‌کند. برای خوب شدنت چه کنم!؟

 اولین کار بخشیدن همسایه و راننده ماشین است. وقتی درد داری هزاران چرا که می‌آیند و کینه را به دلم می‌نشانند و جوابی اما برایشان ندارم. بخشیدم! دومین کار بخشیدن خودم است. هزاران چرایی که با قرار دادن خودم در موقعیت عذابم را صد چندان می‌کند را باید جایی به زمین بسپارم. بخشیدم!
حالا از تو می‌خواهم که مرا ببخشی. من را بخاطر این کوتاهی ببخش. قول می‌دهم حداکثر توانم را برای مراقبتت به کار ببندم که بهبود پیدا کنی. ببخش!

پی‌نوشت: بی‌حسی دستم می‌گوید که صدا رسیده است و بلندگوی صبحگاهی کار کرده است.
دست چپ قشنگم بیصبرانه منتظر بازگشتت به روزهای خوبت هستم.

 

ارادتمند همیشگی‌ات

شیوا

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *