شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

معمولیِ معمولی‌ام

امروز بیست‌و‌ششم ماه است. پارسال این تاریخ و این ساعت توی اتاق عمل بودم؛ برای بار دوم. جواب پاتولوژی گفته بود توده‌ای که بیرون آورده‌اید بدخیم بوده و احتمال درگیرشدن لنف‌ها وجود دارد، احتمال که نه حتما درگیر شده‌اند. جواب پاتولوژی را شنبه پیش دکتر بردم و دوشنبه وقت عمل دوم شد. دکتر وقتی ماجرا را برایم تعریف کرد تعیین روز عمل را به خودم سپرد؛ گفت هر روز که خواستم بروم پیشش. وقتی گفتم پس‌فردا انتظارش را نداشت.

نوشته‌هام را دوست ندارم. شده‌اند گزارش روز بدون هیچ احساس و یا توصیفی. از طرفی دلم نمی‌آید همین نوشته‌های آبکی را کنار بگذارم. به این فکر می‌کنم که همین نوشته‌های آبکی توی همین روزها دارند خیلی چیزها بهم یاد می‌دهند. تداوم و استمرار را و اینکه روزهای زندگی قرار نیست همه برجسته باشند؛ چیزی یاد بگیرم و یا اتفاق مهمی بیفتد یا کار مهمی انجام بدهم. یک روزهایی هستند که باید به خودم استراحت بدهم، یک فیلم مزخرف کمدی ببینم، یا سیب‌زمینی سوخاری درست کنم و یا همین کلمه‌ها را سرهم کنم.

فکر می‌کنم توی یکی از یادداشت‌هام قبلا این حرف‌ها را جور دیگری گفته بودم. دوست دارم دوباره در موردش حرف بزنم. کی و کجا به من گفته‌اند هر روز با کارهایی که توی لیست انجام داری باید کوه را جابجا کنی. هر روز؟؟ خیر عزیزم. از این خبرها نیست. فاصله بین نت‌ها توی موسیقی یادت نرود که اگر نباشند قطعه‌ای متولد نمی‌شود.

قطعه؟ اصلا کی گفته من می‌خواهم قطعه‌ای بسازم؟ اصلا نه دلم نمی‌خواهد چیزی بسازم و نه چیزی خلق کنم. دلم می‌خواهد بدون فکر کردن به همینکه باید و قرار است چیزی بسازم روز را شب و شب را روز کنم. فکر اینکه مفید را لباس کنم و به تن تک‌تک لحظه‌ها کنم و تن روز باعث می‌شود که لذت را از خودم بگیرم و لحظه‌هایی هم که می‌خواهم استراحت کنم عذاب وجدانم لذتش را کوفتم کند.

من می‌خواهم معمولی باشم و معمولی زندگی کنم و نمی‌خواهم زندگی و لذتم را حرام متفاوت کردن خودم_ هر چند توهم باشد_ بکنم. می‌خواهم معمولی باشم؛ معمولیِ معمولی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *