شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

مرهم و علاج ناشناس

این پاپوش‌ها چند وقتی می‌شود مرهم شده‌اند و علاج. پارسال دقیقا یادم نیست کی خریدم‌شان. امسال توی هوای نه چندان سرد آبان فکر می‌کنم رفتم سراغ‌شان. روی جوراب می‌پوشم‌شان. خیلی اتفاقی متوجه شدم تعداد دفعات گرگرفتگی و شدتش را کم می‌کند_ فکر می‌کنم توی یکی از یادداشت‌های این مدت در موردش نوشته‌ام. اما می‌خواستم عکسشان اینجا بماند. زره‌ام نه، شمشیرم نه، دارویم؟شاید. مگر نه این است که آدم عکس چیزهایی که برایش عزیز است را نگه می‌دارد!؟ عکس مکان‌هایی که خاطره‌ای دلچسب داشته یا عزیزی که می‌خواهد داشته باشدش، ترس ازدست ‌دادن لحظه یا آدم‌ها یا احساسات است؟ شاید. یا شاید یک‌جور قدردانی از جهان است که آهای جهان ببین من قدر این لحظه و این آدم و این اتفاق و این شی رو می‌دانم پس از من نگیرشان.

چی می‌پوشم؛ یک تاپ با حداقل آستین که گاهی عرق‌گیری‌ست شبیه راننده‌ها، شلوارکی تا پایین زانو به غایت نازک و جوراب ضخیم و پاپوشی ضخیم‌تر. یک بادبزن یا دستم است یا کنار دستم یا اگر نیست دارم می‌گردم دنبالش یا سپرده‌ام کسی بگردد توی خانه ببیند کجا گذاشتمش.

شاید موقع خواب هم امتحانشان کنم. اگر برای خواب هم موثر باشند می‌خواهم بهار و تابستان هم بپوشم‌شان. تا کی؟ تا وقتی که بادبزن را بندازم توی آشغالی مطب و دکتر هیچ نسخه‌ جدیدی برایم تجویز نکند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *