کلاس امروز تشکیل نشد. استاد ایران نبود و بلیت پروازش دقیقا ساعتی بود که باید سر کلاس باشیم. هفته آینده کلاس شروع میشود.
فکر کردم اینجا چیزی برای گفتن ندارم. موقع خواب فکر میکردم که چه کاری و یا چه فکر و یا احساسی دارم که دوست دارم اینجا ثبت کنم. به کارهای نیمه تمامم فکر کردم. دلیل اینکه کاری را نیم راه به امان خدا رها میکنم چه میتواند باشد؟ فکر میکنم یک دلیلش تمرکز زیادی است که روی کار میگذارم. زمان و تمرکز زیاد. وقتی کاری را شروع میکنم هیجان زیادی برای انجامش دارم اما به مرور زمان عادی میشود یا خسته میشوم یا شاید توقع زیادی دارم. چون زمان زیادی برای کار میگذارم توقع دارم که کار یک جهش بزرگ داشته باشد یا یک دستاورد چشمگیر، اما در واقعیت این نیست. اصلا نباید این باشد. خستگی انجام فقط یک کار و تمرکز لیزری دیر یا زود دلسردی میآورد. برای من که اینطور شده. چون آنقدری که انرژی برای انجام کار میگذارم نتیجه نمیبینم. به این فکر نمیکنم که تداوم و زمان برای تهنشینی آگاهی و تسلط روی کار لازم است و تنها با تمرکز و تلاش زیاد در زمان کوتاه نمیشود انتظار نتایج بزرگ داشت. این یکی از دلایل رها کردن چند کاری است که توی این سالهای تجربه کردهام. قدمهای کوچک را نمیبینم وقتی نمیبینم همان قدمها را هم برنمیدارم. از قدم زدن توی کار و پیشرفتهای مورچهای لذت نمیبرم. این هم یک عامل دیگر. لذتم را گذاشتهام در رهن نتیجهی بزرگ درحالی که نمیدانم نتیجهی بزرگ یک شب به دست نمیآید. آینده یک توهم است و واقعیت همین لحظه و لذتی است که خودم را محروم میکنم. همین لحظه و لذتش آینده نامعلوم را رقم میزند. اینطور میگویند؛ دوست دارم تجربهاش کنم چرا که نه.
همین لحظه که من دارم این متن را ویرایش میکنم تا دکمه انتشار را بزنم واقعی است.