امروز ساعت را برای هفت کوک کردهبودم اما ساعت نه از رختخواب جدا شدم؛ این هم از برکات قرص پروپانولول است که صبحها و شبها سنگینم میکند. ساعت از چهار عصر گذشته کمی که نه خوب کار کردهام. چند ویدئوی آموزشی دیدهام. تمرین کردهام و خورشت کرفسم را بار گذاشتهام. وقتی کاری متمرکز انجام میدهم_ فرقی نمیکند چه کاری متمرکز باشد شده به اندزه یک ساعت انگار آن روزم را زندگی کردهام. رضایت از خودم باعث میشود که کارهای دیگری هم انجام بدهم و از استراحتم عذاب وجدان بیرون نزند.
امان از کمالگرایی. امروز به وبلاگم فکر کردم و حرفهایی که هر روز توش جا میدهم و درش را شببه شب میبندم. حرفهایی که فقط اینجا هستند یا بهتر است بگویم اول اینجا متولد میشوند و بعد جایی دیگر؛ بله متولد میشوند. وبلاگم قابلهی کلماتم، حرفهام، فکرهام، احساساتم، ایدههام و هدفهام شده. توی روز دلم برای اینجا و سروصدای کلمههای تازهی و ایدهها و فکرها تنگ میشود. هر بار فکر میکنم حرفی ندارم برای زدن و قابله وقتی بچهای نیست چه کاری ازش برمیآید؛ اما وقتی پایم به قالب وردپرس میرسد و شروع میکنم به تایپکردن صدای کلمات و صدای کیبورد گوشی یا لپتاپ با هم شانهبهشانه میشوند و آنوقت است که بلند میگویم قابلهام از هیچ بچه بیرون میکشد.
دکمه انتشار خندهای قابله است،؛ خنده وبلاگم به اینکه این بار هم کلمات آمدند. به جادوی دستهای وردپرس ایمان بیاور.