شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

علاج روزهای تاریک

علاج روزهای تاریکم نه دکتر است نه روانشناس نه قرص نه مسافرت نه پول نه عشق نه حرف زدن؛ علاجم خواب است. باید گوشه‌ای را پیدا کنم و چیزی روی چشم‌هام بندازم که تاریک بشود که بخوابم. کمتر از یک ساعت هم کفایت می‌کند. امروز رفتم داروی جلسه‌ی هجدهم ایمونوتراپی را از داروخانه گرفتم وقتی خانه رسیدم تا حوالی سه بعدظهر بارها بغضم اشک شد و سرریز. از سردرد خوابیدم وگرنه یادم نبود که خواب می‌تواند چاره باشد. چهل دقیقه‌ای خوابیدم توی خواب حواسم به آب سیب‌زمینی‌های روی گاز بود که قل‌قل می‌کرد اما خوابیدم. هم نگران تمام شدن آب قابلمه بودم و هم گرگرفتگی که شبیخون نزند. سررسید. شاید اگر اینها نبودند بیشتر می‌خوابیدم. اما بعد از بیدار شدن از بغض خبری نبود. آرام پیازداغ درست کردم و عصر را با دیدن یک فیلم آبکی ایرانی به شب دوختم.

یادم بماند که وقت‌های که چیزی برای بهبود حالم کار نمی‌کند بخوابم. بخوابم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *