یک متن از عرفان نظراهاری که خیلی نوشتههایش را دوست دارم خواندم. از جنگ گفته بود. از اینکه چقدر از جنگ میترسد.
از بیسوادی جنگ گفته بود. که نمیتواند شناسنامه آدمها، دفتر مشق کودکان، قباله ازدواج نوعروس و دامادها، مدرک دانشگاهی جوانان را بخواند.
جنگ را موجودی کور خطاب کرده بود. که جوانی و زیبایی پسران و دختران را نمیبیند. آرزوی کودکان و احساسات آدمها را هم .
آن را موجودی بیادب خطاب کرده بود که هر جا میرسد پا میگذارد از خانهها و شهرها گرفته تا آدمها و قلبها و عشقها.
از لاکرداریاش گفته بود که هر جا شعلهاش برسد خانمان میسوزاند.
برعکسش هم کرده بود تا شاید ترس و احساسش را تغییر دهد. گنج شده بود و رنج خوانده بودش. وقتی من به کلمه جنگ نگاه کردم برای اولین بار دوست داشتم حرف “گ” در الفبای ما وجود نداشت.
گفته بود کار جنگ انتقام است. از خودم میپرسم مگر آدمها با جنگ چکار کردهاند که جوابش اینقدر هولناک است؟ جواب کدامین کار نکرده چنین پلید و سیاه است که هر جا را در برگیرد تباهی است و بس؟
_ من اما میگویم جنگ نه موجودی بیسواد است نه موجودی کور و نه بی ادب یا حتی بدون دین و آیین.
اتفاقا او بسیار میداند. چیزی بیشتر از سواد دارد و موجودی بینا است. هم موجودی است که ادب سرش میشود و هم کردار و رفتار آدمها را تشخیص میدهد. جنگ موجود نیست که او خطابش کنیم. جنگ یک انرژی است که به فکر، رفتار و کردار تبدیل میشود. انرژی هوشمندی است اما با سطحی پایین. حواسه پنجگانای قوی دارد و حس ششم هم. انرژی است که مرگ ندارد. همه جا میتواند برود. روانه جهان میشود.
.
آرزو را در دفتر کودکان، امید را در شناسنامه آدمها، عشق را در قباله ازدواج نوعروس و دامادها، انگیزه را در مدرک تحصیلی جوانان میبیند و آنها را میبلعد پس کور نیست.
قامت سرو و زیبایی جوانان را بو میکشد و آنها را در شعلهاش فرو میشکد. میداند کجا پا میگذارد لامسهاش اتفاقا قوی است. دلش لمس قلب تپنده آدمها را زیر پایش میخواهد که لگد مال کند عشق را و پا روی آجر و خانهها و شهرها بگذارد و این لمس به جانش غنا میبخشد.
او شنوا است. دعاهای آدمها و صدای شادی و خنده و زندگی را میشنود. دقیقا به همین دلیل شعلهاش را میپراکند تا بسوزاند صدای شور احوالی مردمان را.
با حس چشاییاش نور امید به زندگی را در مردمان نشانه میگیرد، مزه میکند و با چشمهای بسته و لذت شعلهاش را وسیعتر میپراکند.
طعمه حس ششماش صلح است هر جا نشانهای از آن بیابد شعلههایش را به پا میکند و دواندوان آن را مییابد محاصره میکند و در برش میگیرد.
جنگ آرام آرام از کشورها و شهرها و خانههای آدمها میتواند در وجود آدمها هم خانه کند و در قلبشان.
_ به نظر من جنگها از قلبهای آدمهاست که بیرون میزند. شعلههایش در جهان زبانه میکشد. صلح درونی به صلح جهان بیرونی میانجامد.
_ اما من از جنگ نمیترسم. جسارتم و شجاعتم را بر سر جنگ آوار میکنم. نفس میکشم. آگاهانه. همین که بدانم چیست و خودم کیستم در مقابل جنگ پیروز هستم. همین که آگاهانه فکر کنم، رفتار کنم و عمل کنم جنگ رخنهای برای حضور در من پیدا نمیکند. صلح را در خودم ایجاد میکنم و حفظ.
چادر صلح وقتی در درون تکتک آدمها برپا شود به بیرون از آنها گسترش مییابد و جهان را فرا میگیرد. اینجاست که تاریکی جنگ جسارت نزدیکی به این حریم امن را نخواهد داشت.
_ چطور میشود انتقام گرفت؟ از جنگ؟
_ راهی ساده و کاربردی که به نظر مسخره میآید. آگاهی. آگاهی علاج عبور از بحران است. سلاح روبهرو شدن با جنگ و تاریکی. آگاهی از تواناییهایمان و آگاهی از راه ورودش و کردارش. آگاهی است که فکر را راه میاندازد و اقدامات درست را رقم میزند.
جواب جنگ، جنگ نیست
جواب موشک، موشک نیست
جواب گلوله، گلوله نیست
و جواب ناسزا، ناسزا نیست.
جواب جنگ، موشک، گلوله و ناسزا
ایستادن در لحظه و ماندن در سکوت آگاهانه است.
راهکار مناسب در این صورت است که عیان میشود.