شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

سمفونی در میان خاطرات

امروز یاد خاطره‌ای برایم زنده شد.

چند سال پیش چنین روزهایی در خانه ما و مسیر آشپزخانه تا اتاق من زیباترین سمفونی قرن نواخته میشد.

حال خوبی نداشتم و همین حال ناخوشم سبب ساخت چنین اثر هنری شد.

صدای قدم‌های مادر که این مسیر را زیاد تردد می‌کرد.

و من با چشمان بسته صدای پایش را می‌شناختم. و با هر قدمش روحم هوس فلامینکو رقصیدن به سرش می‌زند.

سمفونی که جادوگری افسونگر است.

با زور مسکن می‌نشستم، سرپا می‌شدم، راه می‌رفتم.

خوشبختی یعنی داشتن مادری که به مناسبت روز مادر برایم روسری می‌خرد.

خوشبختی یعنی داشتن مادری که نفس شفابخشی دارد. موقع خوابش که شده بود برای شب بخیر گفتن به اتاقش رفتم، گپ زدیم لحظه آخری که خواستم از اتاق بیرون بزنم گفت: بیا سرتو بذار روی سینه‌ام، حمد بخونم. حمد خوند… توی صورتم فوت کرد… وقتی به اتاقم امدم عطری همراه من بود، به دورم وبرم نگاه کردم، کرمم را عوض کرده‌ام؟ نه… نکند عطز روسری جدید است؟ نه…. چیز جدیدی اضافه نشده..

عطر نفس مادر را با خود آورده بودم. چیزی شبیه بوی جا نمازش بود. دلم نمی‌آمد چشم‌هایم را ببندم… .
تا ساعت چهار صبح که بیدار بودم این عطر همراهم بود!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *