جلوی آینه میایستد. یک گوشواره آویزدار و یک گوشواره نگیندار گوش میکند. لنگهبهلنگه.تابهتا. شبیه چشمهایش. حواسش میرود سمت تمام تابهتایی که در طول روز میبیند و یا میشناسد. میگوید: دوقلوها هر چه همسان باشند باز هم تابهتا هستند. اگر دقیق شویم تفاوتشان را میبینیم.
_اوهوم! دستها و پاها و اعضایی که دوتا از آنها داریم هم همین است. دو نیمه کره مغز هم اندازه هم نیستند.
روی اعضاء و جوارح صورت از ابروها گرفته، چشمها،مژهها، کاسهای که چشمها در آن قرار گرفته، گونهها و البته گوشها. ریز میشود که تفاوتهایشان را ببیند.میبیند. این عدم تقارن زشت نیست، برایش آزاردهنده هم نیست.
_دستها، ناخنها و حتی گره بین انگشتان هم. زانو و آرنجها. پاها. وقتی کفش میخریم یکی از پاها بزرگتر به نظر میرسد. دستکش که میپوشیم و یا انگشتری که دست میکنیم.
_کی به این تفاوتها حساس شدی و دقیق به کشف آنها پرداختی؟
_وقتی که برای چشمهای تابهتایم به دکتر رفتم و یک ماه دویدم تا بلکه متقارنشان کنم. نشد. دکتر به من گفت تمام اعضای دوتایی بدنمان همین است منتهی تو بخاطر درشت بودن چشمهایت بیشتر متوجه این تفاوت میشوی. همین! کل ماجرای چشمهای تو همین است. بعد آن تجربه یاد گرفتم که اعضایی دوتایی بدن و یا اجسام را ببینم و نخواهم آنها را تغییر دهم. شبیه هم کنم. جاهایی برای کنار آمدن با این حقیقیت دوتاییها خودم را همرنگ تابهتاییشان کردم. جورابهای لنگهبهلنگه_ که حالا مد روز هم شده است_ گوشوارههای لنگهبهلنگه. لباسهایی که آستینهایی متفاوت از هم داشته باشد، عینک با چشمیهای تابهتا و کلی ناهمسانهای دیگر را حتی ساختم و یا کنار هم گذاشتم. با این تجربهها متوجه شدم زیبایی تابهتاها خیلی وقتها نمای بدی ندارد که هیچ بلکه زیباتر از قرینه و همسان بودنشان هم هست. خیلی وقت است تلاشی نمیکنم تا ناهمسانها را همسان جلوه دهم. چرا خودم را گول بزنم؟! این یک حقیقت است. پذیرفتهام و زیباییشان را تحسین میکنم.
(سکوت)
گوشوارههای تابهتایش را با تکان دادن سرش تکان میدهد و به پهنای صورت میخندد. چشم در چشم آینه از تابهتاییشان لذت میبرد.