سالاد کاهو و کلم را با دست میخورم و فکر میکنم؛ به هدف و یا شاید هدفها. یک تکه کاهو، یک تکه کلم و تکههای گوجه را هم نمیخورم. سبزی خشک مورد علاقه مری هم روی سالاد بهم دهنکجی میکند. گیلدا بروجردی میگوید آدمهایی از اردوگاههای اجباری نازیها جان سالم به در بردهاند که هدف داشتهاند. همیشه هدف داشتم اما حالا! از کی و کجا بیهدف شدهام؟ کسی بودم که چهار سال پشت کنکور کارشناسیارشد پرتو پزشکی ماندم. که چی بروم رشتهای مرتبط با فیزیک بخوانم و هر چه سریعتر پذیرش بگیرم. وقتی جز ۱۵ نفر قبولیها نبودم رشتهام را عوض کردم. دوستی میگفت اینکه دو رشته کاملا متفاوت خواندهام برایم امتیاز محسوب میشود. فوق شیمینساجی را با شوق و دلگرمی خواندم اما یادم نمیآید از کجا هدفم را گم کردم. انگار گذاشتمش توی صندوقچهای و خاکش کردم؛ بدون مجلس ترحیم. که اگر مجلسی برایش گرفته بودم شاید الان یادم میآمد چرا و چطور باهاش خداحافظی کردم یا بهتر است بگویم ناامید شدم از رسیدن بهش.
برای زندهماندن به هدف نیاز دارم. نمیدانم از کی و کجا چه کسی دارد مدام و مدام این حقیقت را توی گوشم نجوا میکند. یک تکه کاهو، یک تکه کلم و تکههای گوجه را هم نمیخورم. ترشی لیمو سنگی در جدال با مزه سبزی خشکی که مری ریخته توی سالاد شکست میخورد و باعث میشود سالاد را کنار بگذارم. چند بار به مری گفته بودم مزه این سبزی خشک را دوست ندارم باز روی سالاد میریزد.