شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

روز موعود

پارسال امروز و همین ساعت‌ها توی اتاق عمل بودم. چکاپ دقیقا افتاده روز جراحی اول. عجیب و تلخی روز را می‌گذارم توی پوشه مدارک و با م و و می‌روم که سونوگرافی و ماموگرافی انجام بدهم. م یک کار اداری دارد، من و و دم در اداره توی استرس غرق شده‌ایم. او برای بیرون آمدن از استرس سیگار می‌کشد من غُر. اما فایده ندارد تنها راه بیرون آمدن از این شرایط هیچ‌کاری نکردن است، ساعت را نگاه نکردن است و عجله نکردن. ایستادن است؛ ایستادن!

انگار روزها و ساعت‌هایی هستند که نمی‌گذرند، چاره این چاله این است که باایستیم. توی هر اتفاق یا اتفاقاتی که دارد می‌افتد. ساعت و روز نمی‌گذرد اما اتفاق که می‌شود تمام بشود، خلاص بشود و ته بکشد؛ می‌شود. پس می‌ایستیم تا اتفاقات شروع شوند و امتداد پیدا کنند و ته بکشند.

ما امروز ایستادیم که پروسه تست‌ها انجام بشود، عکس‌ها را ببینیم و دکتر ببیند و نامه بزند که مورد خاصی ندیده که بعدش برویم با بچه‌گربه دم در رستوران غذای خانگی وگان ناهار بخوریم. امروز ساعت کار نمی‌کرد، اتفاقات یکی‌یکی پشت هم می‌افتادند، ما به اتفاق بعدی چنگ می‌انداختیم تا از ما را از اتفاقی که در آن غرق هستیم بیرون بکشد. علاج این کار بود. ایستادن و قلاب انداختن. انجام دادیم و کار کرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *