شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

روز سَبُک

آمدم قبل از نوشتن متن عنوانش را بنویسم اما دیدم نمی‌دانم یادداشت امروزم قرار است روی چه اتفاق، فکر یا احساسی از امروز چراغ بیندازد. امروز قرار بود برای چکاپ دکتر زنان بروم. بخاطر خوردن این قرص کوفتی که از نظر من همچنان کوفتی‌ست باید توی چند سال آینده مدام چکاپ کنم، رحم و تخمدان‌هام را و بیم استخوان‌هام را که پوک نشوند. قرص می‌خورم سرطان را درمان کنم باید مراقب باشم نزند جاهایی دیگر را خراب کند.

بخاطر سابقه‌ام در مراجعه به دکتر زنان استرس زیادی داشتم. کلی پرس‌وجو کردم تا کسی را پیدا کنم که اخلاق انسانی و پزشکی داشته باشد و از همه مهم‌تر نازکش خوبی باشد. یکی از پرستارهای مطب آنکولوژیستم اسم یک دکتر بهم داده بود. دو هفته‌ای برای رفتن وقفه انداختم که ببینم می‌توانم جوری بپیچانم اما دیدم نمی‌شود. بخاطر خونریزی بعد از پلانگ دو روز پیش نگران شدم و وقت گرفتم. امروز مامان کلی سرش شلوغ بود. وقتم حوالی سه‌ونیم بود.

رفتم و وقتی برگشت سبک برگشتم. دکتر اول همه جوانب نتایج را توضیح داد. با دیدن آخرین سونوگرافی دید که فعلا نیازی به تست‌های دقیق‌تر نیست و همه چیز تحت کنترل است. کلی بگو و بخند کردیم. گفت نگران نباش شوهر می‌کنی می‌آیی خودم بچه‌ات را به دنیا می‌آورم. من هم گفتم حتما چرا که نه.

سوار اسنپ شدم تا خانه از خنده‌ها و اخلاق دکتر تعریف ‌کردم. مامان مدام از آنکولوژیستم تعریف می‌کرد که باید بهش اعتماد کنیم و از این حرف‌ها و من در سکوت بهش گوش می‌دادم چون همچنان توی ذهنم باهاش درگیرم.

خانه که رسیدم جواب آزمایش CBC برایم پیامک شد. وقتی خواندمش دیدم بعد از شش ماه یا شاید بیشتر این بار آزمایشم کبد چرب را گزارش نکرده است. توی این سه ماه چکار کرده‌ام؟ پیاده‌روی؟ یوگا؟ یا اینکه ناهارم را خامخواری کرده‌ام؟!

به سبکی‌ام شادی هم اضافه شد. بله بله امروز روز نفس‌گیری بود اما به خوبی تمام می‌شود چون امروز جلسه دوم کلاس ناداستانم با آقای طلوعی است.

با حال کیفور منتظر شروع کلاسم.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *