_چته؟
_هیچی
_هیچی اینقدر داغونت کرده؟
_هیچی هیچی هم نیست.
_خوب بگو!
_هی میگن روی خودتون کار کنید عصبانی نشید.
_خوب؟
_نمیشه. اصول ادیان و سنتهای مختلف که برای من یکی جواب نداده. بدتر شدم که بهتر نشدم.
_چی شده؟
_امروز یکی منو عصبانی کرد.. آب خوردم. سکوت کردم. صحنه رو ترک کردم. جواب ندادم. صلوات فرستادم. عصبانیتم رو طرف خالی نکردم. اما حالا توی خودم آتیشی روشنه که داره تمام بدنم رو میسوزونه. بخشش؟ که غیر ممکنه. نشید.. نکنید.. نرید.. نگید.. برای من یکی ترس جهنم و شوق بهشت جواب نداد. آقا جواب نمیده. آدم وقتی عصبانی میشه دیگه بهشت و جهنم سرش نمیشه. خودش رو هم نمیبینه چه برسه به دیگران. آگاهانه در لحظه مشاهدهکننده باشم؟ در لحظه یک گلوله آتش هستم که فقط داره میسوزه چطور میتونم بدون قضاوت فقط ببینم؟! تو بگو. مرگ من تو بگو!
_جلوش بستهاس.
_جلوی چی؟
_جلوی چشمه..
_چشمه چیه؟ مسخره بازی درنیار من عصبانیم یهو میبینی روی تو خالیش میکنم.
_باید سنگی رو که روی سوراخ چشمه گذاشتی برداری.
_کدوم چشمه؟
_ببین توی قلبت یه چشمهاس. توی قلب همه آدمها. به دلایل مختلف جلوی خروج محتویات چشمه رو میگیریم. همین میشه دیگه. حال تو. سردرگمی. پریشانی و ندونمکاری.
_محتویاتش چیه؟ به چه کاری میاد؟
_نمیتونم با یک اسم معرفیش کنم. نور.. عشق.. آگاهی..
_ چیکار کنم؟
_سنگ رو از جلوش بردار. بذار بجوشه از قلبت. قلبت رو بگیره، تن و روحت رو بگیره. لبریز شی. اونوقت باید راه باز کنی تا نور تمام چیزهایی که نمیخوای و خودت بهشون ایگو میگی رو از تن و روحت بریزه بیرون. بیرون که بریزن دیگه چیزی آزارت نمیده. صاف میشی. زلال میشی. تو تماشا میشی. جاری میشی روی تمام آینههای زندگیت. اینجاست که جریانی از نور میشی که هر جا جاری میشه اونجا رو روشن میکنه، از زمان و مکان گرفته تا آدمها و روابط. مبارزه با ایگو و تمام چیزهایی که نمیخوای سمجترشون میکنه. جایگزین میخوان. جایگزینهای قدرتمند و سمجتر از خودشون. الکی که میدون رو خالی نمیکنن. جانشینها باید فراگیرتر و توانمندتر از اونها باشن. تنها چیزی که این خصوصیات رو داره نوره.
_با چی راهشو باز کنم؟
_چشمهاتو بازکن. قصد کن که ابزارش برات مهیا بشه. رویدادهای همزمان نشانههارو بهت میدن. هر کسی به طریقی راه چشمه رو باز میکنه. شاید کلمات من هم بتونن ابزارت باشن. خودت باید تشخیص بدی.
_ تو این کارو کردی؟
_اوهوم.
_ابزارت چی بود؟
_یک حضور. من فقط تماشا شدم. به خودم اومدم دیدم همه وجودم رو فرا گرفته. حضورش و نور خودم. با هم یکی شده بودیم. این تمام چیزیست که آدمها بهش نیاز دارند.
این متن تقویم میشود به رابطهای، عشقی با عمری به بلندای تاریخ ..