شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

دو راند پیاده‌روی

همچنان از اتاقم فراری‌ام. دوست ندارم توی اتاقم کار کنم و بنویسم، حتی بخوابم. فکر می‌کنم بخاطر شب‌هایی‌ست که تا صبح درد داشتم. این دردها انگار هنوز به وسایل اتاق، دیوارها و میز کارم چسبیده یا چه نمی‌دانم.

دوره‌ی چهل‌ودو‌ روزه شروع شده؛ دو تا هدف برای این چهل‌ودو روز در نظر دارم. یکی مربوط به کارم است و دیگری سلامتی؛ می‌خواهم حرفه‌ی جدید را به ایستگاهی برسانم و وزنم را هم به ۷۰ کیلو برسانم_ با یوگا و پیاده‌روی و کمی کمتر غذا خوردن.

هفته آینده کلاس ناداستان پیشرفته محمد طلوعی شروع می‌شود. ننوشتم، آقا ننوشتم جستار روایی را. اما دوست دارم بنویسمش. کی؟ خدا می‌داند.

امروز از صبح نمی‌دانستم چکار کنم. حوصله کار و نوشتن و یا را نداشتم. توی خانه با یک آهنگ میکس ۳۵ دقیقه راه رفتم. حوالی دو بعدظهر افتادم به جان ظرف‌شویی و گاز و روی کابینت‌ها، کف آشپزخانه و خانه. انگار دم عید است که دارم خانه‌تکانی می‌کنم.

با پگاه حرف زدم و کمی از دلتنگی‌‌مان گفتیم. پگاه کرونا گرفته بوده و کل تعطیلات را مریض بوده.

رفتم توی پارک سر کوچه هم ۲۰ دقیقه راه رفتم. استخوان‌های پنجه و پاشنه‌ی پاهام درد می‌کنند، این دو بار پیاده‌روی باعث شد کمتر گرگرفتگی سروکله‌اش پیدا بشود و این یعنی کار درست را انجام دادم. درد بکشم بهتر است از حمله‌های نفس‌گیر گرگرفتگی.

به مری زنگ زدم برایم حلیم بگیرد؛ از کلبه‌ی سبز. امروز را آشپزی نکرده‌ بودم.

نمی‌توانم با تمرکز کتاب بخوانم. فکر می‌کنم یکی از دلایلش چشم‌هام باشد. فکر می‌کنم دوربین شده‌اند و این یعنی باید عینک نزدیک‌بین بگیرم. این یعنی پیرچشمی توی سن چهل سالگی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *