یادداشت امروز در مورد موقعیتی است که دارم. نمیدانم اسمی دارد یا نه.
هم میخواهم زندگی کنم هم میخواهم بمیرم.
هم میخواهم هدف داشته باشم و هم میخواهم بیهدف زندگی کنم.
هم میخواهم تلاش کنم و هم میخواهم تنبل و بیعار گوشهای باشم.
هم میخواهم هر کاری دستم آمد برای بهبود اوضاع مالیام کنم و هم میخواهم کاری که دوست ندارم را انجام ندهم.
هم میخواهم یوگا کنم و هم میخواهم کاری که آسیبی به بدم رسانده را انجام ندهم.
جایی بین انجام دادن و ندادن کارها گیر کردهام. نمیتوانم اولویتبندی کنم، بهتر است بگویم نمیتوانم تصمیم بگیرم. اینکه کدام انتخاب در چه موقعیتی ممکن است برایم مفید باشد برایم سخت است.
اشکال کار در این است: ناتوانی در تصمیمگیری.