گفته بودم:
یکی من
یکی تو
و سکوت و کلام عاشقانه را هجی کردم
زمان رج زد
و کلمهها را شعر کرد.
اما این روزها
زمان رج میزند
کلمه شعر نمیشود
تلخ است
تلختر از قهوه صبح ناشتا.
یکی من
یک تو
یک تهدید من
یک تهدید تو
یک ناسزای من
یک ناسزای تو
یکی تنفر من
یکی خشم تو
دشمن نبودیم
شدیم
به همین راحتی.
اعضای یک خانواده
دوستان
هموطنان
با یک اتفاق
دشمن میشویم
کلام را دشنه میکنیم و بر سینه عزیزمان فرو میبریم
انگار نه انگار خونی که در حال ریختن است
دلی که شکسته است از آن کسی بوده که همین چند ساعت پیش عزیزمان بوده است.
مگر میشود عزیزی در عرض یک ساعت دشمن شود؟
در دنیای امروزی که باورها و منیتها ارزشمندتر از عشق هستند
فکر و تعقل معتبرتر از معنویت است
منفعتهای مالی و منصبهای پوشالی گرانبهاتر از خدمت هستند
چرا که نه عزیزی را میشود در عرض کمتر از یک ساعت کُشت
جانش را گرفت یا قلبش را شکست
آیندهاش را تباه کرد.
به همین راحتی
یادمان رفته تنها قانون هستی را
دل خوش از قانونی که خودمان وضع کردهایم
باورهایی داریم مختص خودمان
که کسی از آنها سر در نمیآورد
و این برای ما یعنی برتر از دیگری هستیم
تلخ مثل قهوه ناشتا
تلختر هم..
تنها قانون هستی را باید قاب کنند بزنند سر در تمام شهرها
سر در تمام خانهها
روی بزرگترین دیوار خانه
در صفحه اول کتاب درسی بچهها
اول تمام قصههای دنیا
که یادآوری شود..
که تنفر را دشنه نکنیم بر جان عزیزمان فرو کنیم
که باورهایمان را همراستا با آن انتخاب کنیم
که معنویت را بر تعقل و فکر ماشینی ارجح دهیم
ابزار خدمت کنیم منفعتهای مالی و منصبهارا.
آری!
یادمان رفته تنها قانون هستی که همیشه کار میکند عشق است.
اصلا نه تابلو نمیخواهد
به هرکس یک گلدان و یک بذری کاشته شده بدهیم
غریبه و آشنا
خودش مسئول گلش باشد
آب دادن
عشق دادن
نور دادن آن هم از نور خودش
بزرگترین تابلو و درستترین و زیباترینش.
گل من امروز غنچهاش باز شده است
و گلدان تو هم دیر یا زود گل خواهد داد
صبور باش و عاشق..
گل که داد
بیا بنشین روبهرویم
بگوییم
یکی تو
یکی من
یک برق چشمهای تو
یکی نفسهای گرم من
یکی نوازش تو در نگاهت
یکی مهر من در کلامم
یکی خنده تو روی لبت
یکی کلام من که شعر شده
دوباره شعر.
منتظرم که گلدانت گل دهد..